كام چوپان را ز ناكامی چشيدن چاره نيست
بر زمستان صبر بايد طالب نوروز را
سعدی
كام چوپان را ز ناكامی چشيدن چاره نيست
بر زمستان صبر بايد طالب نوروز را
سعدی
زمـستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
پی نوشت : اینم به مناسبت آغاز زمستان و سرمای این روزها![]()
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد
که مینویسم و در حال میشود مغسول
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
طریق عشق به گفتن نمیتوان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتـ.ش مجبول
سعدی
نگاهت دست نقاش طبیعت را چنان لرزاند
که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت
دیوار سرایت را نقاش نمیباید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت
هر چند نمیسوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت
سعدی
محتوای مخفی: .
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
محتوای مخفی: کامل
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
شهریار
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام
شرمنده جوانی از این زندگانی ام
از دست من و قافیه هایم گله مند است
ماهی که دچارش غزلم بند به بند است
مو فندقی چشم سیاهی که لبانش
مرموز ترین عامل بیماری قند است
گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم ایندم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشای من از روزنه کلبه درآید
شهریار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)