من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
دوست عزیز این شعر تکراریه. شما باختیننوشته شده توسط leba
![]()
مشکل عشق بفکرت نشود طی، ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما (مشتاق)
الف بگم یا دال؟!!
هردو:
الهی باشی و بسیار باشی--------------------------بشرط آنکه با ما یار باشی
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز-----------------------------پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
هم ز دل دزدید صبر و هم دل دیوانه را---------------------------دزد ما با خانه می دزدد متاع خانه را!
آمدم از ره به رویم در چو کس نگشود رفتم
گرم پیکر آمدم، افسرده تار و پود رفتم
جای آسودن چون نبود رهروان، رنج سفر به
آمدم از ره، نشسته رو، غبار آلود رفتم...
... بی نشان از زین ره نشاید رفت، از این منزل شتابان
تا غبار کاروان در راه پیدا بود رفتم
(سهراب سپهری)
ماه من گر پیشتر از صبح برخیزد زخواب---------------------تا به شب بیرون نیاید از خجالت آفتاب
دوست من مطمئنین این شعر از سهرابه؟ تابحال نشنیده بودم.![]()
...از کتاب هنوز در سفرم (شعرها و یادداشت های منتشر نشده ار سهراب سپهری)
_________________________________
بنشينيم و بينديشيم
اين همه با همبيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با اين دلهاي پراكنده؟
جنگلي بوديم
شاخه در شاخه همه آغوش
ريشه در ريشه همه پيوند
وينك انبوه درختاني تنهاييم
مهرباني به دل بسته ما مرغي ست
كز قفس در نگشاديمش
و به عذري كه فضايي نيست...
به روز نبرد آن يل ارجمند
به شمشير و تيغ و به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببست
يلان را سر و سينه و پا و دست
تو نيز از آن شبي: -
بيارام، رها کن خود را،
تو سپيدي و تنفسي
ضرباني، ستاره يي جدا افتاده اي
جرعه و جامي
ناني که کف هي ترازو را به سوي سپده دمان فرو مي آورد
درنگ خوني
تو
ميان اکنون و زمان بي کرانه.
(اکتاویو پاز)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)