تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 19 از 137 اولاول ... 91516171819202122232969119 ... آخرآخر
نمايش نتايج 181 به 190 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #181
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه. بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا.«‌‌‌‌آخه می‌دونی؟ من اینجاخیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخندكشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی كه بیشتر خوشحالم می كنه اینه كه نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام خدافظ تمام رویای من

  2. #182
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ساعت ها خواب می روند ... آدمها از یاد گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟ امروز قبل از رفتن به کلاس دلم را آویزان می کنم روز میخ زنگ زده دیوار مبادا عاشق نگاه هم کلاسی ام شود چشمانی سبز شاید آبی شاید قرمز از اشک بی کسی اندیشه پریشان من پچ پچه ثانیه های مبهم شهر کلاس اندوه نیمکت های قراضه و ذهن فرسوده درس و هنوز تکرار می شود و هنوز آن مرد در باران می آید چرا ؟ چرا کسی نگفت آن مرد عاشق بود؟ چرا معلم عشق را معنی نکرد؟ چرا صدای باران با صدای گریه هم معنی ست ؟ چرا شاگرد اول ها سوال نکردند؟ تن نیمکت من ضخیم و خسته است در ردیف های آخر کلاس شاگردهای عاشق و مردود پلک می زند مهتابیه خاک گرفته و نیم سوز سقف ترشح می کند دستان یخ زده ام چیزی رو کاغذ چشم می دوزم به آسمان امروز برف می بارید امروز بارها زمین خوردم و مضحکه عابران پیاده یخی کسی آمد دستم را فشرد اشک هایم را چید نگاهم آرام گرفت برف می بارد کفش ها می نویسند در برف چیزی جا می گذارند سایه خویش را شماره می نویسند برای هم شاید کسی تماس بگیرد شاید کسی ... امروز آن مرد در برف آمد راستی ساعتت خواب نرود مرا از یاد ببری !

  3. #183
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    تماشای من و تو .. فقط اگر میدانستی تماشای من و تو از دور چقدر زیباست ... وقتی ردپای من و توست روی برفهای صبح باریده ، از خیلی نزدیک تا خیلی خیلی دور جایی که تو هستی و من و .. زیر چتر نجیب من، بازوی تو ، بازوی مرا سخت گرم فشرده است و به گامهای نامطمئن خود خیره شده ای . وقتی نگاهت میکنم سرت را بالا میگیری و به نوک برف گرفته چنارهای پیر ، به آسمان، چشم میدوزی و من به آسمان چشمان تو .. پرچینهایی پوشیده از برف، از شاخه های هرس شده درختان، هر دو سمت جاده را سمت قلب تو و سمت چتر من، همراه ما می آیند. شاخه های درخت سیب که من دوست دارم و نارنج که تو دوست داری و گیلاس و گلابی و آلبالو ... ولی نمیتوان آنها را زیاد از هم شناخت .. انتهای امروز، انتهای جاده برفی، انتهای قدمهای من و تو، انتهای پرچین ها .. طعم لبهای خنک و سرخ تو را دارد با تنفس سفید و نرم و نازک برف .. تماشای من و تو از دور چقدر زیباست ...

  4. #184
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    صدایت طنین انداخته است در گوشم؛ نجوای زیبای گل را در نفست حس کردم.... قطره های باران را در دو نرگس آهویت... بر گونه های سرخ و سیب مانندت نظاره کردم. ای غریب آشنا که حسی مشترک و غریب در وجودم به ودیعه نهادی؛رقص غمناک کلامم را درشب سیه بپذیر.... تا بامدادی دیگر با تو به پرواز در آیم.

  5. #185
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    کوچه های متروک سکوت سیاه رنگ از ان بی وفایی ها از ان یگانه ای كه دوباره مرا كوك نكرد كه در میان باد به رقص برخیزم اخرین وداع تپشی بود از قلب كوچكم كه هجده سال می نواخت واوای بود از ان لحظه های كه با اشك بدرقه می كردم ونگاه هایی بود از ان چشمان خسته ام كه روز و شب می بارید برای تو و اخرین وداع خواهشی بود از تو ان زمان كه از كنار مزارم می گذری به روی گورم گلی بگذاری به پاس عشقم اری یگانه ی من اخرین وداع تنها سروده ایست كه در میان خونم جاریست و اخرین اوایست كه از دوست داشتنت سروده ام

  6. #186
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. و این‌ که عشق، تکیه‌کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر. و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند. و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت و سرت را بالا خواهی گرفت، با چشمانی باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه. و یاد می‌گیری
    که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد.
    کم کم یاد می‌گیری که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی، به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی، که محکم هستی، که خیلی می‌ارزی.
    و می‌آموزی و می‌آموزی... با هر خداحافظی، یاد می‌گیری...

  7. #187
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    هنوز بزرگ نشده ایم. آنقدر که تمام هستی درنگاهمان هیچ آید
    هنوز دلمان را تسخیر نکرده ایم تا همه ی کوچه پس کوچه هایش برایمان رنگ آشنایی داشته باشد
    برای همین است که به تکرار عادت کرده ایم
    عادت کرده ایم که دوستانمان را بیبینیم و دشمنان را نه
    عادت کرده ایم که نماز بخوانیم.....
    عادت کرده ایم که رجب شاد باشیم و محرم ناراحت
    عادت کرده ایم که از گوشه کنار مان به راحتی عبور کنیم و واقعیات را نبینیم
    و عادت کرده ایم که گذری بر خانه ی دوستان کنیم و بگذریم و......
    و عادت کرده ایم که به زندگی عادت کنیم و به انچه که بر ما می اید پشت....
    اما همه ی این ها فقط ارزش ما را کم می کند .باید آنقدر ارزش داشته باشیم که خدا شرمگین از بندگیمان نشود
    و مولا نا اميد از همراهيمان...

  8. #188
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    عشق، قانون نمی شناسد و دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از قوانين عاطفی است. عشق، معيارها را بهم می ريزد و دوست داشتن برپايه ی معيارها بنا مي شود. عشق، ويران کردن خويشتن است و دوست داشتن ساختنی عظيم. عشق فوران می کند چون آتشفشان و سرازير ميشود چون آبشاری عظيم و دوست داشتن جاری ميشود چون رودخانه ای بر بستری با شيب نرم. عشق ناگهان وناخواسته شعله ميکشد و دوست داشتن از شناختن وخواستن سرچشمه می گيرد. عشق دق الباب نميکند، مودب نيست، حرف شنو نيست، درس خوانده نيست، درويش نيست. سربزير نيست ،مطيع نيست، عشق ديوار را باور نمي کند، کوه را باور نمي کند، گرداب را باور نمي کند، مرگ را حتی باور ندارد.
    Last edited by دل تنگم; 21-04-2008 at 18:21.

  9. #189
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دوستت دارم بيشتر از معناي واقعي كلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داري! دوستت دارم چون تو نيز مرا دوست مي داري! دوستت دارم هم چو طلوع خورشيد در سحر گاه عشق! دوستت دارم هم چو تكه ابرهاي سفيدي كه در اوج آسمان آبي در حال عبورند! دوستت دارم چون تو را ميخواهم و تو نيز مرا مي‌خواهي! دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق! دوستت دارم بيشتر از آنچه تصور مي كني! دوستت دارم هم چو رهايي پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها، هم چو امواج دريا كه آرام به كنار ساحل مي آيند و آرام نيز به دريا مي روند،همچو غنچه اي كه آرام آرام باز مي شود و گل مي شود، دوستت دارم هم چو چشمه اي در دل كوه كه آرام جاري مي شود بر روي زمين و تبديل به آبشاري مي شود كه از دل كوه سرازير مي شود! دوستت دارم هم چو مهتابي كه شبهاي تيره و تار را با حضورش پر از روشنايي می كند! دوستت دارم هم چو باران! باراني كه تن تشنه دنيا را جان مي دهد و مي‌شويد! دوستت دارم چون چشمانت اين حقيقت قلبم را باور دارد! دوستت دارم چون تو آخرين اميد زندگي مني، و لياقت اين دوست داشتن را داري! دوستت دارم تا حدي كه قلبم و احساسم ظرفيت اين ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند! دوستت دارم، چون با باوري عميق در قلب من نشستي و مرا هدف و اميد زندگي خود قرار دادي! دوستت دارم چون از زندگي و دنيا گذشته اي تا با من بماني! دوستت دارم چون نگذاشتي حتي يك قطره اشك از چشمانم سرازير شود! دوستت دارم چون كه ياري ام ميكني تا از اين سيلاب زندگي به راحتي عبور كنم و خودم را در دشت آرزوهايم همراه با تو ببينم! دوستت دارم فراتر از باور يك رويا و فراتر از باور يك حقيقت! دوستت دارم، چون با اطمينان و اعتماد كليد قلب سرخ و پر از عشقت را به من دادي! دوستت دارم چون كه با احساس پر از صداقت، قلم سردم را بر روي كاغذ زندگي ميكشم و اين شعر و ترانه ها را برايت مي سرايم! مجنونم از مجنون عاقل تر، و ديوانه ام از فرهاد عاشق تر! نگاه به قلب كوچك و پر از درد من نكن كه همين قلب يك دنيا عشق و محبت در آن نهفته است! نگاه به چشم هاي آرام و خسته من نكن، اين چشم يك دنيا اشك در آن است! نگاه به چهره پريشان من نكن، اين چهره، عاشق چهره توست! دوستت دارم چون كه تو اولين و آخرين معشوق من هستي!
    دوستت دارم چون زماني كه دفتر عشق را مي گشايي و مي خواني با خواندن نوشته هايم اشك از چشمانت سرازير مي شود. دوستت دارم چون از زندگي و دنيا گذشته‌اي تا با من بماني....!

  10. #190
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش می کنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت و آمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیوونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به آسمونا میبرد... هر جا که باشه دیگه بدتر از این جا که نیست... شاید این جوری یک بار بمیرم... ولی الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل یک کم از قصه عشقمون بگم تا شاید خوابم ببره... یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود یکی عاشقی بود که یک معبودی داشت... عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترین عبادتش بود... نمی دونست که یک روز الهه اش میره دنبال سرنوشتش و اونو تنها میزاره... و هیچی جز یادش براش یادگاری نمی زاره... نشنیدم چی گفتی: یک کم تندتر بگو: چی! روزهای شاد هم داشتیم! خوبه! ولی میدونی چیه: این حرفتم باور می کنم آره روزهای شاد هم داشتیم ولی این قدر روزای غمگین داشتیم که شادی های کوچیکمون لا به لای دریای غم ها گم شدن...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •