باز از پی مشک نفس غالیه بویت
آشفته به سر می دوم ای دوست بکویت
یارا بنمای آن رخ زیبات که مارا
دل واله وسرگشته و شیداست به رویت
باز از پی مشک نفس غالیه بویت
آشفته به سر می دوم ای دوست بکویت
یارا بنمای آن رخ زیبات که مارا
دل واله وسرگشته و شیداست به رویت
پروانه صفت دور رخ شمع تو گرديم ....... در رخنه بر آن قلب تو بي فن و شگرديم
سوزيم به يك شعله ات هر روز دوصد بار ....... اما پي خورشيد دگر هيچ نگرديم
غم یاد تــو درجانــــــم نشسته ......... بلــــــــور بغضهـــــایم را شکسته
دوبــاره دست پرمهــــــــر خیالت ......... دلــــــم را بر ضریح عشـــق بسته
دیدی غرلی سرود عاشق شده بود
انـگار خودش نبود عاشق شده بود
در شهر نــــــــــگاه پای دارش بردی
آدم که نکشته بود عاشق شده بود
از کلام دلنشینت مست و شیدا میشوم
با نگاه نازنینت در تو پیدا میشوم
هر شب و روز جلوهگر در سجدهگاهم میشوی
در حریم ساحل عشق موج دریا میشوم
در هر دو جهان خنده تو ما را بس
چشمان فریبنده تو ما را بس
ما صبر کنیم پیشه که رویت بینیم
آن حسن فزاینده تو ما را بس
به یاد لحظههای عاشقانه
نماز عشق میخوانم شبانه
تو ای جانان بیا بنگر سحرگاه
که دریا میزند از نو جوانه
فرق هستی غرق خون است این زمان
آسمان هم گریه دارد بی امان
در عزای شمع جان افروز عشق
تا قیامت اشک بارد چشممان
تو چون کبوتر به روی بام دلم نشستی
چو قطرهای آب به تشنگی لبم نشستی
نگاه خیسم در آن شب پر ستاره میدید
که چون ستاره بر آسمان شبم نشستی
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)