من از پاییز می فهمم
که عصر کستازی های صدرنگ است
و ذهن نوجوانان هم
پر از افیون...
پر از بنگ است
و اینترنت...
پر از جذابیت های دروغین ، لیک پررنگ است
منو صدا کردید؟
من از پاییز می فهمم
که عصر کستازی های صدرنگ است
و ذهن نوجوانان هم
پر از افیون...
پر از بنگ است
و اینترنت...
پر از جذابیت های دروغین ، لیک پررنگ است
منو صدا کردید؟
تو که تازه رسیدی از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسیدی
تو چه جوری ما را دیوونه دیدی
تو چه جوری نقشه برامون کشیدی
عمریه عاشق خدایی این دل ما
آخر خط و باز فدایی این دل ما
تو یکی بیا واز پشت دیگه خنجرش نزن
ذولفقار عشقتو تو یکی بر سرش نزن
دل ما را تو یکی دیگه در به در این در و اون درش نکن
گل ما رو به خزون ِ
تو با عشقت دیگه پرپرش نکن
بیچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه بک ذره وفا عمری هلاک ِ دل ما
بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو
راست راستی بیا با ما عمری گرفتار بشو
*--
اره گفتم زدی دنده 5 داری با 230 تا میریا.خیلی وقت اینجوری مشاعره نکرده بودم
و گلوم اگرشد
گنجشک و
اگرشد
گهواره باشد اگرشد.
(دارد خوابِ ديشبِ من شکل می گيرد)
چشمت شور بود محمد ها چون دارم می رم دیگه![]()
در قوافیش شرح سینهی تنگ
بحر او رهنما به کام نهنگ
گه در او ذکر یار و منزل او
وصف شیرینی شمایل او
خوش آمديد بستني؟گلاسه؟يا...........چايي؟
ومن تمام حواسم به ميز بالايي....
کمي سکوت وهرهرکسي به من خنديد
اشاره کرد به يک صندلي که-مي آيي؟
......زني که پا به دلم زد درست شکل تو بود
سکوت کرد و پرسيد-قهوه يا چايي؟
عجب شباهت تلخي.....نه؟....قهوه ترجيحآ
ـ زني که پا دلت زد؟! عجب معمايي!...
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نئی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست ؟!
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست ؟!
گفت آتش : بی سبب نفروخته ام
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
*-*
تا همینجاش هم کلی بود.مرسی-منم صبح باید برم فیروزکوه
پس فعلا
قربونت شب خوش
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
می كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جويم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گويم
Last edited by ghazal_ak; 14-11-2007 at 22:52.
معتمر چون بدید صورت حال
بر ضمیرش نشست گرد ملال
کنهمه نالش از زبان که بود؟
و آنهمه سوزش از فغان که بود؟
دیگر برای دیدنت بی تاب و بی قرار
در انتظار ساعتی دلخوش نمی شوم
در وادی خیال خامت ای دروغ محض
بیخود سراپا مستی و سرخوش نمی شوم
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟
به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)