گر بسوزند استخوانم در نیستان همچو نی
گوید از ایشان گذشتم ناله ی خاکسترم
چشمه لغزان به سنگم خاطری روشن مرا
داده ای یارب که از سنگین دلی ها بگذرم!
سلام
گر بسوزند استخوانم در نیستان همچو نی
گوید از ایشان گذشتم ناله ی خاکسترم
چشمه لغزان به سنگم خاطری روشن مرا
داده ای یارب که از سنگین دلی ها بگذرم!
سلام
مرحبا
چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا
به این همه عشق و وفا
چه دل زبرو زرنگی داشتی تو
به خیالم که تو شاه پریونی
با وفایی، خوب و پاکی، مهربونی
به خیالم که اگر وفا کنم من
قدر این مهر و وفا را تو می دونی
به خیالم که تویی عصای پیری ام
توی دستات دستای منو میگیری
به خیالم که در این عهد جوونی
لحضه ای را بی وجودم نمی تونی
چه خیال پوچ
چه فکر محالی
همه قصه
همه رویا
همه واهی
دنبال یه روزنه
یه روشنایی گشتمو
ندیدم اما جز سیاهی
منو بگو
چه ساده دل
چه ساده خوش باور
زیر چه ابر تیره ای باز کرده بودم پر و بال
تو را بگو
چه بی وفا
انگار نه انگار با منی
نشستی با رقیب من
حرف از محبت می زنی
مرحبا
چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا
به این همه عشق و وفا
چه دل زبرو زرنگی داشتی تو
سلام بانو
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست ؟!
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست ؟!
گفت آتش : بی سبب نفروخته ام
دعوی بی معنیت را سوختم
من را تو به راه عشق خواندی ممنون
از بابت عشق دل ستاندی ممنون
حتی به رقيب اگر مرا بفروشی
با من دوسه روز از اينکه ماندی ممنون
نقش من در دفتر خط خط وجودت
تکه ای را به خود اختصاص داده است
بگذار هوایی که در سینه ام میرود بوی کوی تو را داشته باشد
آرزویم را به تباهی مکشان
و به سیاهی چشمانت که به سیاهی شبهای تیره ی زنگیم است سوگند می خورم
که همیشه تا همیشه دوستت خواهم داشت
و خواهم گفت
(عشق یعنی با تو بودن بی تو بودن با تو بودن)
نیم خیز می گردم
زیر لب می گویم:
آه ! آری چندیست
که در این دایره چرخ کبود
صحبت از بودن هجر است و وصال
ترس پایان غروب
آرزوهای محال
و ز جا می خیزم
من و غم همخونه ایم همه میدونن ما دو تا دیوونهایم همه میدونن
روی دیوار دلم سایه دردهاست غم رفیق شب و روز من تنهاست
تا آخر عمر در دلم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترين زلال جوشان دلم
ای آينه در مقابلم خواهی ماند
فرانک--
در میان خلق سر درگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
طالعم شوم است،باور می کنم
من که با دریا تطلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)