نمي گنجم در اين ديوارهاي سرد و سيماني
خلاصم كن از اين غمها خلاص اي زخم پنهاني
نمي دانستم از اول كه شرط عشق بي باكيست
و گرنه بيمه ميكردم دلم را با سرافشاني
اگر چه مبتلاي پيچ و تاب دست گردابم
نمي مانم در اين محدوده همواره طوفاني
به ساحلهاي دور از خاك مي راند مرا موجي
كه سر شار از اشارات است لبريز از غزل خواني