ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
فقط هميشه در ذهنم آرام آرام پرسه مي زني
هنوز از ياد نبرده ام كه ساعتها با هم به تماشاي اشكهاي مرغ عشق تنها مي نشستيم
هميشه مي ترسيدم تنها شوم
مثل همان مرغ عشق تنها
و تو رفتي و من تنها شدم
و حالا كسي حتي اشكهاي مرا به تماشا نمي نشيند
تو نگاهت را از من دريغ كردي
همان برايم بس بود كه زنده بمانم
من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز هرگز
پاسخی سخت ودرشت
و مرا
غصه این هرگز کشت
تو را دوست دارم
تو را به جای همه كساني که نمی شناختم دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود، برای نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
مـیپرد مــرغ همتم گستاخ
در ریاض امید، شاخ بـه شاخ
کــــه ز بام تـــو دانهای چینم
یــا ز نـامـت نشانــهای بینـم
ای کـــه پیش تــو راز پنهانـم
آشکارست! تا بـه کی خوانم
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
سلام
دلم آوارگی را دوست دارد
نسیم رهگذر از کوچه تو
نگاه منتظر بر پیچ جاده
صدای سادگی را دوست دارد
دلم گرفته میخوام گریه در این زمونه به کی شکوه کنم
وای دل من وای دل من وای دل من
ز دست قهر تو من خسته شدم
چو مرغ بال و پر بسته شدم
وای دل من وای دل من وای دل من
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
اومده دیونهء تو
به در خونهء تو
مرو با دیگری ...
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
چشم و دلم منتظره
آه من بی اثره
دو تا چشمام به دره
که تو پیدا بشی
دل میگه باز گریه کنم
ز غمت شکوه کنم
که تو رسوا بشی ...
من که در این شهر غریب عاشقی بی کَسَم
دونه خون اشک روون شد خدا مونسم
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
يك دل بنما كه در ره او
درچهره نه خال حيرت آمد
نه وصل بماند و نه اصل
آنجا كه خيال حيرت آمد
Last edited by ghazal_ak; 12-11-2007 at 23:09.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)