دیدمت درآئینه روزگار
چه بی پرده سخن می گفتی ازعشق
نمی دانم کدامین عشق
ولی آرامشی درسخنانت بودکه دلم را آرام می کرد
ولی افسوس غریبه ای با تکه سنگ
زد وآئینه ما را شکست
ودیگر هیچ ندیدم
جز غم های روزگار.... ......
دیدمت درآئینه روزگار
چه بی پرده سخن می گفتی ازعشق
نمی دانم کدامین عشق
ولی آرامشی درسخنانت بودکه دلم را آرام می کرد
ولی افسوس غریبه ای با تکه سنگ
زد وآئینه ما را شکست
ودیگر هیچ ندیدم
جز غم های روزگار.... ......
وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم
خوشا آندم که در کوی تو باشم
همیشه در هیاهوی تو باشم
خوشا آندم که بین قریه سبز
سپیدار لب جوی تو باشم
ای دل چــــــه اندیشـــیدهای در عــذر آن تــقصیرها زین سوی تو چندین وفا، زان سوی او چندان جفا
زین سوی تو چندان کرم، زان سو خلاف و بیش و کم زین سوی تو چندان نعم، زان سوی او چندین خطا
زان سوی او چندین حســـد، چندین خـــیال و ظن بد زین سوی تو چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشـــش از بهر چه، تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه، تا دررسی در اولیا
از بـــد پشــــیمان میشــــوی، الله گویان میشوی آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرســان میشوی آن لحظه ترساننده را، با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بر بســــتِ او، چون مهرهای در دست او گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا
از دست فراقت بر کی داد برم
فریاد رس از تو به که فریاد برم
طوفان غمت رشته ی، هستی بگسیخت
یاد تو شود، یاد خود از یاد برم
بچه که بودم، آدامس هامو قورت می دادم....
خیلی سخت بود!
تنها دلیلش این بود که می گفتن اگه آدامستو قورت بدی روده هات به هم می چسبه!
من از چسبندگی خوشم میومد
از چسبیدن و جزئی از چیزی شدن...
حتی وقتی خیلی سخت بود، باز هم دوسش داشتم
حالا چیزی هست که قورت دادنش از آدامس ها سخت تره
که چسبندگی ای ایجاد نمی کنه
ولی سخته....خیلی سخته
و اون بغض هامه
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
...
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
طعم تلخ گريه تو صدام نشسته
بغض خيس فرياد تو گلوم شکسته
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
سخته لحظه هاي رفتن مي دونم
سخته در خودم شکستن مي دونم
با يه دنيا غم و فرياد رو لبام
سخته از هيچي نگفتن مي دونم
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش مي شد هجرت من فرصت بيداري باشه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش ميشد هجرت من فرصت بيداري باشه
جز به خورشید جمالت نظری نیست مرا
به سراپرده خوبان گذزی نیست مرا
گام از گام ندارم به خدا سوی دگر
غیر اقلیم کریمان سفری نیست مرا
بوی صد شعله آتش آید از این عشق
ورنه از آتش دوزخ اثری نیست مرا
همه گویند كه: تو عاشق اویی
گر چه دانم همه كس عاشق اویند
لیك می ترسم ، یارب
نكند راست بگویند؟![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)