ویرایش شد.
--
--
کجاش خنده دار نبود؟؟؟منم یاد یه خاطره افتادم.ولی امکان داره واسه شما خنده دار نباشه. چون موقعیت ما خیلی خاص بود. هر کی بود میترکید از خنده.
رفته بودیم اردو مشهد. اومدنا تو قطار بودیم. ما 4 نفر با ناظم مدرسه تو یه کوپه بودیم.
ما آخر سر نفهمیدیم این ناظم ما شوت بود یا نه حالت عادیش اینجوری بود( آخه خیلی مذهبی بود). خلاصه....
مردم از خنده بعدش میگی شاید جالب نباشه...
یه دبیر زیست داشتیم به اسم آقای مردانی... معلم خوبی بود هر جا باشه موفق باشه...
یه روز سر کلاس عصبانی شد به یکی از دوستام گفت: رضویان فامیلت چیه؟؟
این سوتی رو یه خانمه تو سبزی فروشی داد باز نگین خلاف مینویسم هـــــا...
داشتم میوه میخریدم یهو خانمه سرشو آورد تو بلند گفت اقا ببخشید (با صحاب مغازه بود) این بادمجونا ت*خمیه یا نه؟؟
بین اون همه یهو من زدم زیر خنده بعدش مغازه داره دو زاریش افتاد خندید و سری تکون داد...
___________
یه بار تو صف نونوایی بودم چند تا بچه داشتن بازی میکردن کنار ماماناشون.
یهو یکی از بچه ها کلاه اون یکیرو از رو سرش برداشت.
دیدم بچه هه یه جور عجیبی کچل بود مثل مردای 60 ساله. یعنی جلوش نداشت ولی پشت سرش مو داشت.
منو میگی از خنده داشتم میمردم ولی نمیشد بخندم. یهو از دستم در رفت زدم زیر خنده بقیه فکر کردن من قاطی دارم به من خندیدن.
ایول ، این قضیه بادمجون خیلی باحال بود کلی خندیدم .
منم یکی میگم امیدوارم جالب باشه .
من یه داداش کوچیک دارم که 8 سالشه خیلی هم گیره .
یه بار خاله ام داشت تلویزیون نگاه میکرد ، داداشم هی میومد جلوش نمره هاشو نشونش میداد نمیذاشت برنامشو ببینه .
منم یهو از دستم در رفت گفتم : "ای بابا ، بکش بیرون دیگه "
بعد از چند لحظه که همه نگاهم کردن فهمیدم که چه فضاحتی به بار اومده .
منم یه با رفته بودم میوه فروشی ، یه پیر زنه اومد گفت : آقا ( منظورش صاحب مغازه بود ) یه کیلو لالنگی ( نارنگی ) ؟
مغازه داره هم یه کیلو خیار واسش گذاشت .
یک رفیق داشتم اسمش سروش بود خیلی آدم شاد و شنگولی بود و یکسره دنبال تفریح و خوش گذرونی بود.
یه روز دیدم این سروش با یک شلوارک و پیرهن سفید که پر از لکه ی خون بود داره میاد تو کوچه یعنی داشت میرفت خونشون.
گفتم چی شده؟ گفت هیچی خوردم زمین.
یهو دیدم یکی دیگه از بچه ها با یک پیکان قراضه اومد تو کوچه درو وا کرد اقتاد رو زمین از خنده.
گفتم چی شده؟ گفت دستی ماشین رو درست کردم به سروش گفتم بیا بریم دستی بکشیم.
تو بولوار دستی کشیدم، در اونور خرابه، باز شده سروش افتاده از ماشین بیرون.
گفتم چرا نرسوندیش خونشون بد بختو؟؟ گفت داشتم تا الان میخندیدم...
لا لنگی![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
یه کیلو خیار واسش گذاشت![]()
![]()
![]()
خیلی خیلی باحال بود
![]()
![]()
![]()
![]()
جالب بود ....
سوتی هم اگه خلاف نباشه که مزه نمید ه
در ضمن در مورد اون که گفتی یه نفر کاربر فعال انجمن متفرقه هست ...داریم از اینجور افراد .. فکر کنم یکی با یوزر ronaldo_ ... همیچین چیزی ...یکی از همین هاست
اینم محض اینکه گفتید میوه فروشی ... یه جوک هست :
یه مرده میره میوه فروشی ..میگه لطفا یک کیلو سیب بدین ... _ میوه فروش میگه سیب چیه ؟ بگو میوه ی بهشتی ...
بعد میگه باشه 1 کیلو میوه ی بهشتی بدین یه دو کیلو هم خرما بدین ...
طرف میگه خرما چیه ؟ بگو غذای حضرت علی .. خلاصه طرف یه چند قلم میوه میخره بعد میخواست بادمجونم بخره ...میگه _ قربون دستات یه دو کیلو بل و بسات بلال حبشی هم بده ... :-) ( آقا بن نکنید )
من اینو دیشب ساعت 3:20 خوندم ، همه خواب بودن تو خونه ، چنان قهقهه ای زدم که همه از خواب بیدار شدن و اومدند تو اتاقم برای دعوا...نوشته شده توسط blackfox
هنوز هم وقتی میخونمش از خنده دل درد میگیرم... یه بار هم از بس خندیدم ماهیچه های فکم برای چند ثانیه گرفتش...
به جرات میتونم بگم قشنگترین سوتی این تاپیک 1878 پسته ، این سوتی هستش!!!
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)