تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 188 از 640 اولاول ... 88138178184185186187188189190191192198238288 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,871 به 1,880 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1871
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    سکون

    همراهِ سکوتی تلخ

    می فشارد رویاهای خمیده مرا

    در میان حصار زمان خود.

    و نفسم

    زیر چکمه های قدرت

    به شماره افتاده است.

    و من در دهلیزهای ترس و وحشت و تاریکی

    منقبض شده ام.

    وشب یعنی کابوس بی انتها

    و سکوت سارها

    سرمشق شبانه من.

    و زمان

    در ثانیه های جسورِ ساعت دیواری

    متوقف شده است.

    امسال

    خاک،مرثیه ای دوباره برای آینه سر خواهد داد...

  2. #1872
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    مي دانم

    رفته بودي تا بازنگردي وْ

    با گذشت هر لحظه، هر دم

    خاطراتمان بي رنگ تر مي شود

    در خيال بي رحم تو!

    تو كه از زنجیره و محبت مي گفتي

    چگونه از شعر و پروانه گريختي؟

    تو در جست و جوي نان بودي

    نه عاشق بوي گندم!

    تو رفتي

    به دنبال شعلة گل هاي كاغذي وْ

    گم شدي در هوايي بيگانه تر از من

    و من

    ماندم وْ

    يأس ياس ها و بوي غريب پيراهن ات.

    گم شدم

    در بيراهه هاي دروغ تو

    و غرق گشتم

    ميان مرداب چشمهايت.

    به باد سپرده بودم

    به تو بگويد

    اينجا چقدر دلتنگم!

  3. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #1873
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    چه یقین محکمی است

    که همه ما رفتنی

    هستیم

    ولی چرا کسی این را

    باور نمی کند

  5. 3 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #1874
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    در ایستگاه باد

    قلب قطار درختان

    از تپش های تب آلوده

    ایستاد

    تو . . .

    نیامده بودی

  7. #1875
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    چه صحرایی است

    صحرای تنهایی

    و چه جشنی به پا داشته است

    آنچه نیست

  8. #1876
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    مي ترسم

    از كابوس هاي شبانه و پاييز.

    دستي بيرون مي آيد از تاريكي و

    مي ربايد تن رنجور مرا!

    مي برد آنجا كه خاك و زمين از هم جدايند و

    آب و آتش يكي

    در جمع من و تنهايي و اشك

    سرشارم از وحشتي بي پايان

    و سرم را

    به تاريكي مي كوبم

    و خودم را

    ميان پنجره هاي بسته

    فرياد

    پس چرا مسافر ما از سفر

    باز نمي گردد؟!

  9. #1877
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    تنهایم کنار پنجره می آیم
    نسیم تبسم تو جاریست
    قاصدکها آمده اند
    در رقص باد و یاد
    سبز
    سپید
    سرخ...
    و این آخرین قاصدک
    چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
    ****
    می خوانمت
    با هفت زبان
    در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
    سرشار از تکلم درخت و آفتاب
    سرشار از تنفس آینه و عود
    سرشار از بلوغ آسمان
    و من هر چه می آیم
    به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
    می خواهم در بیرنگی گم شوم
    ****
    نمی دانم
    شابد به نسیمی که صبح گاه
    در سایه روشن حسرت و لبخند
    از کنار دستهایت عبور کرد
    می اندیشی
    و من به آن بادبادکی فکر می کنم
    که در سپیده دم ستاره و اسپند
    در نگاه زلال تو تخم گذاشت
    و تو نم نم
    در تنهایی و ماه
    ناپدید شدی
    و تنها رد پایت
    در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
    جا ماند
    ****
    جای تامل نیست
    قاصدکها آمده اند
    و تو در سرود خلسه و خاکستر
    ناپیدا شده ای
    و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
    و به انتظار شب بوها
    که در بهاری زرد
    به شکوفه نشست
    ****
    نمی دانم کدام پرنده

    در نبض مدادهایت جاری بود
    که هیچ کاغذی
    در وسعت حجم آن نگنجید
    راستی نگفتی کدام باد
    بادبادکهایت را با خود برد
    ****
    پنجره را می بندم

    خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
    و آفتابگردان نگاه تو
    در آسمان هشتم
    ناتمام ادامه دارد
    و من
    به یاد آن پرنده ای می افتم
    که صبح
    در متن بلوغ و آفتاب
    ناپیدا گم شد
    ناپیدا گم شد.

  10. #1878
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    باز هم درسينه ام گُل كرده آهي، رهگذر
    سوختم در آتش سردِ نگاهي، رهگذر


    زير ِ مشتِ سرخ ِ پاييزان، منم آوار ِ زرد
    در كوير ِ دل نمي رويد گياهي، رهگذر


    شب، شبِ بوران و كوتاه است ديوار ِ اميد
    نيست جز تيغ ِ برهنه سر پناهي، رهگذر


    يك نفس با من بمان و يك هزاره غم بخوان
    از كتابي آسماني در نگاهي، رهگذر


    در دو سمت فاصله با طنز تلخي بين ما
    بركه مي گويد غم ِ ماهي به ماهي، رهگذر


    با دلِ غمديده ي من، فال حافظ مي زند
    اين سَر ِ شوريده در اعماقِ چاهي، رهگذر


    « راست مي گويي كه اين شب، حسرتي بي روزن است»
    مانده يك ناهيد رؤيا تا پگاهي، رهگذر


    كوله بارت را ببَر اين دردها، اين اشك ها
    باز هم اينجا بيا، گاهي به گاهي، رهگذر

  11. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #1879
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دیگر آن مجنون سابق نیستم
    آن بیابان گرد عاشق نیستم

    اینک از اهل نسیم و سایه ام
    با تب صحرا موافق نیستم

    با سلامی با خیالی دل خوشم
    در تکاپوی حقایق نیستم

    بس کنید اصرار را، بی فایده ست
    من برای عشق لایق نیستم

  13. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #1880
    داره خودمونی میشه S@l@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    118

    پيش فرض گزارش

    مهدي اخوان ثالث > زمستان

    گزارش
    خدايا ! پر از کينه شد سينه ام

    چو شب رنگ درد و دريغا گرفت

    دل پاکروتر ز آيينه ام

    دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست

    همه خشم و خون است و درد و دريغ

    سرايي درين شهرک آباد نيست

    خدايا ! زمين سرد و بي نور شد

    بي آزرم شد ، عشق ازو دور شد

    کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد

    مگر پشت اين پرده ي آبگون

    تو ننشسته اي بر سرير سپهر

    به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟
    شبي جبه ديگر کن و پوستين

    فرود آي از آن بارگاه بلند

    رها کرده ي خويشتن را ببين

    زمين ديگر آن کودک پاک نيست

    پر آلودگيهاست دامان وي

    که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نيست

    گزارشگران تو گويا دگر

    زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب

    دروغ و دروغ آورندت خبر

    کسي ديگر اينجا تو را بنده نيست

    درين کهنه محراب تاريک ، بس

    فريبنده هست و پرستنده نيست

    علي رفت ، زردشت فرمند خفت

    شبان تو گم گشت ، و بوداي پاک

    رخ اندر شب ني روانان نهفت

    نمانده ست جز من کسي بر زمين

    دگر ناکسانند و نامردمان

    بلند آستان و پليد آستين

    همه باغها پير و پژمرده اند

    همه راهها مانده بي رهگذر

    همه شمع و قنديلها مرده اند

    تو گر مرده اي ، جانشين تو کيست ؟
    که پرسد ؟ که جويد ؟ که فرمان دهد ؟
    وگر زنده اي ، کاين پسنديده نيست

    مگر صخره هاي سپهر بلند
    که بودند روزي به فرمان تو

    سر از امر و نهي تو پيچيده اند ؟
    مگر مهر و توفان و آب ، اي خدا

    دگر نيست در پنجه ي پير تو ؟
    که گويي : بسوز ، و بروب ، و برآي

    گذشت ، آي پير پريشان ! بس است

    بميران ، که دونند ، و کمتر ز دون

    بسوزان ، که پستند ، و ز آن سوي پست

    يکي بشنو اين نعره ي خشم را

    براي که بر پا نگه داشتي

    زميني چنين بي حيا چشم را ؟
    گر اين بردباري براي من است

    نخواهم من اين صبر و سنگ تو را

    نبيني که ديگر نه جاي من است ؟
    ازين غرقه در ظلمت و گمرهي

    ازين گوي سرگشته ي ناسپاس

    چه ماده ست ؟ چه قرنهاي تهي ؟
    گران است اين بار بر دوش من

    گران است ، کز پس شرم و شرف

    بفرسود روح سيه پوش من

    خدايا ! غم آلوده شد خانه ام

    پر از خشم و خون است و درد و دريغ

    دل خسته ي پير ديوانه ام

  15. این کاربر از S@l@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •