شام آخر با تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین ولیکن واسه پرواز باشه
شام آخر با تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین ولیکن واسه پرواز باشه
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
تا ديده دل جانب او دوخته ام
از خلق جهان ديده فرو دوخته ام
Last edited by SEPIDEH JAN; 11-11-2007 at 14:43.
من طلوعم گر تو یلدای منی
من غروبم صبح فردای منی
بانگ فریادم اگر نای منی
من سکوتم حرف گویای منی
خشت می بینم اگر چشم منی
کورم اما چشم بینای منی
من درختم گر که خاک تو به بر
خشک خاکم سرو بالای منی
گر تو معبود منی من ساجدم
بی وجودم تو نفس زای منی
سلام
مثل اینکه کسی نیست
![]()
![]()
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
سرشت ِ مرا با غم آفریدند
بند نافم را با تیغِ غم بریدند
من خوی گرفتم با درد و اندوه
مرا بی یار و همدم آفریدند
دردم اگر یکی بود، مشکل نبود
مرا با هزاران هزار غم آفریدند
دوش مات و پریشانم و اندوهگین
مرا خراب و ویرانم نمودند
در سيه خانه ي افلاك دل روشن نيست
اخگري در ته خاكستر اين گلخن نيست
دل چو بيناست چه غم ديده اگر نابيناست
خانه ي آينه را روشني از روزن نيست
گوهر از گرد يتيمي نشود خانه نشين
دل اگر زنده بود هيچ غم از مردن نيست
تاریک تر ستاره ی مهجورم !
تنهاتر از تو با تو شدم خاموش
با هر ستاره ای که به لب روئید
جان شد ز خاک ممرگ سیاهی پوش
سوی تو بود رویش دستانم
غافل ز ابرو پرده کشیدنهاش
در انجماد سنگی و فرتوتی
دل با تو بود قصه شنیدنهاش
چشمت به راه بود که باز آید
پیک سپید - نامه ی خورشیدی
خورشید آمد و تو فرو مردی
عشقت نمود آنچه نمی دیدی
...
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند .
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
تن من چوب دار عشق ها بود
هوس ها را به پای مرگ بردم
اگر کس بوسه از لب های من خواست
گلویش را به بند غم فشردم
خدایا در سکوت صبحدم باز
به بندم بینوایی اوفتاده
ز ما بر سنگفرش جاده ها باز
به نرمی سایه هایی اوفتاده
خدایا چوب دارم، کاش ناگاه
به طوفان بلایی می شکستم
مرا ای دوستان یک شب بسوزید
که من از خویشتن در بیم هستم.
...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)