دل بیهوده من این همه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
دل بیهوده من این همه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
در من زنداني ستمگري بود
كه به آواز زنجيرش خو نمي كرد -
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم
من که هر انچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
دست من و آغوش تو، هيهات، که يک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که به جز ياد تو، گر هيچ کسم هست
حاشا، که به عشق تو، گر هيچ کسم بود
سيمای مسيحائی اندوه تو، ای عشق
در غربت اين مهلکه فرياد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست
این خانه را تمامی پی روی آب بود
پایم خلیده خار بیابان
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
لیکن کسی زراه مددکاری
دستم اگر گرفت فریب سراب بود
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
شبهای مهگرفتهی دمکرده،
ارواح ِ دورماندهی مغروقین
با جثهی ِ کبود ِ ورمکرده
بر سطح ِ موجدار ِ تو میرقصند...
با نالههای مرغ ِ حزین ِ شب
این رقص ِ مرگ، وحشی و جانفرساست
از لرزههای خستهی این ارواح
عصیان و سرکشی و غضب پیداست
...
« ـ تاج خاري بر سرش بگذاريد!»
و آواز دراز دنباله دار
در هذيان دردش
يكدست
رشته اي آتشين
مي رشت.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)