تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 187 از 469 اولاول ... 87137177183184185186187188189190191197237287 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,861 به 1,870 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1861
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,878

    پيش فرض

    نه اتفاقا خیلی باحال تعریف میکنی!!! خوشم میات
    الله اکبر

    فقط تو مونده بود تز بدی

    بنده خدا من از روی داش ووکی خجالت میکشم

    وگرنه یک کاری میکردم تاپیک بره ترش

  2. #1862
    پروفشنال Meisam Khan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    616

    پيش فرض

    يه معلم داشتيم كه چيزاي خيلي بي مزه مي گفت و بعد خودش شروع مي كرد خنديدن.
    بچه هاي كلاس ما هم پايه بوديم اساسي.
    وقتي اين معلم يه چيز مثلا بامزه مي گفت ما براي 10 ثانيه صبر مي كرديم و بعد به شكل بشيار وحشتناك مي خنديديم. در اين ميون هم فقط يكي از بچه نمي خنديد. بعد كه خندهي ما تموم ميشد هموني كه تا حالا نخنديده بود ميزد زير خنده.

  3. #1863
    اگه نباشه جاش خالی می مونه rafifar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    371

    پيش فرض

    یه سوتی بد دادم امروز!
    داشتیم ناهار می خوردیم بعد غذا نمکش کم بود گفتم مامان این چرا کم نمکه؟ گفت ببخشید دیگه با نمکه خودتون بخوریدش!
    بعد یه کم که گذشت دیدم آب نیست سر میز گفتم مامان خانوم آیم نیاوردی لابد باید با آبه خودمون بخوریمش!
    وای اولش نفهمیدم چی گفتم! ولی وقتی فهمیدم که گند زده بودم رفته بود
    هنوزم مامانم می خنده بهم

  4. #1864
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    جالب بود. خوب بود تو هم صلوات میفرستادی...
    ___________
    من یک کاربر دیدم که کاربر فعال متفرقه بود. شاید من اشتباه کردم...
    ممنون
    صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...




    یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
    خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
    معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم

  5. #1865
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    هر وقت بابام اینا میرن جایی تمام ارازل و دوستام میریزن خونه ی ما.
    یه روز همینطوری بود که بابام اینا رسیدن و بابام اومد تو اطاق سلام و احوالپرسی که یهو گوشی این رفیقم رو دید که N90 داره.
    گوشی رو یک نگاه کرد گفت چه دوربین بزرگی داره و بعد چشمشو گرفت جلوی دوربین (مثل دوربین هندیکمهای بدون Lcd) و گفت چرا سیاهه؟؟؟
    دوستم گفت چی سیاهه؟؟
    گفت چرا تصویر نشون نمیده؟؟
    رفیقام کنترل از دستشون در رفت و زدن زیر خنده و این بابای ساده ی مارو هر هر بهش خندیدن.
    البته بابام آدم باهالیه ولی از همونجا شد سوژه...
    _____________________________________________
    من یه بچه خواهر دارم که الان 3.5 سالشه و این سوتی مال زمانیه که 1.5 سالش بود.
    این بچه خواهرم از نمکی میترسید و تا صداش رو میشنید در میرفت.
    یه روز این بچه ی خواهرم رو آورده بودم تو کوچه و با بچه ها دورش جمع بودیم، یهو یه صدای بلندی آمد گفت نـــمــــکـــــــیِــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــه...
    ما یهو ترسیدیدم که صدا از کجا بود. یهو دیدم بچه ها مردن از خنده.
    نگو بابام از پنجره سرشو آورده بیرون خواسته مبینا (بچه خواهرم) رو بترسونه...
    این کار بابام اینقدر رو بچه ها تاثیر گذاشت که الان هم برین تو کوچه ما میبینید رو یکی از دیوارای کوچه بزرگ نوشتن نــــمــــکــــیــــه...

  6. #1866
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    جالب بود. خوب بود تو هم صلوات میفرستادی...
    ___________
    من یک کاربر دیدم که کاربر فعال متفرقه بود. شاید من اشتباه کردم...
    ممنون
    صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...




    یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
    خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
    معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم

  7. #1867
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    جالب بود. خوب بود تو هم صلوات میفرستادی...
    ___________
    من یک کاربر دیدم که کاربر فعال متفرقه بود. شاید من اشتباه کردم...
    ممنون
    صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...




    یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
    خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
    معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم

  8. #1868
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    جالب بود. خوب بود تو هم صلوات میفرستادی...
    ___________
    من یک کاربر دیدم که کاربر فعال متفرقه بود. شاید من اشتباه کردم...
    ممنون ...
    آخر کار که صلواتو فرستادم


    یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
    خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
    معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم

  9. #1869
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    هر وقت بابام اینا میرن جایی تمام ارازل و دوستام میریزن خونه ی ما.
    یه روز همینطوری بود که بابام اینا رسیدن و بابام اومد تو اطاق سلام و احوالپرسی که یهو گوشی این رفیقم رو دید که N90 داره.
    گوشی رو یک نگاه کرد گفت چه دوربین بزرگی داره و بعد چشمشو گرفت جلوی دوربین (مثل دوربین هندیکمهای بدون Lcd) و گفت چرا سیاهه؟؟؟
    دوستم گفت چی سیاهه؟؟
    گفت چرا تصویر نشون نمیده؟؟
    رفیقام کنترل از دستشون در رفت و زدن زیر خنده و این بابای ساده ی مارو هر هر بهش خندیدن.
    البته بابام آدم باهالیه ولی از همونجا شد سوژه...
    _____________________________________________
    من یه بچه خواهر دارم که الان 3.5 سالشه و این سوتی مال زمانیه که 1.5 سالش بود.
    این بچه خواهرم از نمکی میترسید و تا صداش رو میشنید در میرفت.
    یه روز این بچه ی خواهرم رو آورده بودم تو کوچه و با بچه ها دورش جمع بودیم، یهو یه صدای بلندی آمد گفت نـــمــــکـــــــیِــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــه...
    ما یهو ترسیدیدم که صدا از کجا بود. یهو دیدم بچه ها مردن از خنده.
    نگو بابام از پنجره سرشو آورده بیرون خواسته مبینا (بچه خواهرم) رو بترسونه...
    این کار بابام اینقدر رو بچه ها تاثیر گذاشت که الان هم برین تو کوچه ما میبینید رو یکی از دیوارای کوچه بزرگ نوشتن نــــمــــکــــیــــه...
    جالب بود ...
    ebicross خان سوتی هایی که شنیدم از تو اکثر خلافی زیاد داشتن




    بچه ها شرمنده که سیستمم قاط زده ... یه هو 3 تا پست پشت سر هم فرستاد ....شرمنده دست خودم نبود

  10. #1870
    اگه نباشه جاش خالی می مونه moein_drj's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Where The Streets Have No Name
    پست ها
    338

    پيش فرض

    یه سوتی بد دادم امروز!
    داشتیم ناهار می خوردیم بعد غذا نمکش کم بود گفتم مامان این چرا کم نمکه؟ گفت ببخشید دیگه با نمکه خودتون بخوریدش!
    بعد یه کم که گذشت دیدم آب نیست سر میز گفتم مامان خانوم آیم نیاوردی لابد باید با آبه خودمون بخوریمش!
    وای اولش نفهمیدم چی گفتم! ولی وقتی فهمیدم که گند زده بودم رفته بود
    هنوزم مامانم می خنده بهم

    .

    منم یاد یه خاطره افتادم.ولی امکان داره واسه شما خنده دار نباشه. چون موقعیت ما خیلی خاص بود. هر کی بود میترکید از خنده.
    رفته بودیم اردو مشهد. اومدنا تو قطار بودیم. ما 4 نفر با ناظم مدرسه تو یه کوپه بودیم.
    ما آخر سر نفهمیدیم این ناظم ما شوت بود یا نه حالت عادیش اینجوری بود( آخه خیلی مذهبی بود). خلاصه....

    از قضا شام کنسرو لوبیا داشتیم. من و یکی از دوستام هم روبه روی ایشون بودیم.
    من یا این درباز کنا در کنسرو رو باز کردم. یه مقدار آب لوبیا ریخت رو زمین.
    ناظممون : اه.... معین( اینجانب) آبش اومد؟!

    من و دوستم یه کم خودمونو کنترل کردیم.

    همون لحظه در یه کنسرو دیگه رو باز کرد داد به یکی از بچه ها گفت : بیا بخور....!

    آقا ما خودمونو یه مقدار کنترل کردیم.(آخه باهاش خیلی خیلی رودروایستی داریم).

    اون دوستم که سرخ شده بود.

    یه ذره گذشت . برگشت به همون دوستم گفت : آهان.... خوشت اومده؟ خوشمزست؟!

    همین لحظه بود که دوستم زد از کوپه بیرون. بد بخت داشت میترکید. همین رفت بیرون صدا خندش اومد.

    منم دیگه خودمو نمیتونستم کنترل کنم. آقا 20 ثانیه نگذشت : برگشت به یکی دیگه از بچه ها که غذاشو تموم کرده بود گفت: اگه بازم میخوای بیا مال منم بخور.

    دیگه من نتونستم خودمو کنترل کنم. تصور بکنین. دهنم پر بود لوبیا. دویدم از کوپه بیرون. دیگه داشتم میمردم.همون جا با دهن پر زدم زیر خنده . کف واگن رو هم کثیف کرردم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •