الله اکبر
فقط تو مونده بود تز بدی
بنده خدا من از روی داش ووکی خجالت میکشم
وگرنه یک کاری میکردم تاپیک بره ترش![]()
--
--
الله اکبر
فقط تو مونده بود تز بدی
بنده خدا من از روی داش ووکی خجالت میکشم
وگرنه یک کاری میکردم تاپیک بره ترش![]()
يه معلم داشتيم كه چيزاي خيلي بي مزه مي گفت و بعد خودش شروع مي كرد خنديدن.
بچه هاي كلاس ما هم پايه بوديم اساسي.
وقتي اين معلم يه چيز مثلا بامزه مي گفت ما براي 10 ثانيه صبر مي كرديم و بعد به شكل بشيار وحشتناك مي خنديديم. در اين ميون هم فقط يكي از بچه نمي خنديد. بعد كه خندهي ما تموم ميشد هموني كه تا حالا نخنديده بود ميزد زير خنده.
یه سوتی بد دادم امروز!
داشتیم ناهار می خوردیم بعد غذا نمکش کم بود گفتم مامان این چرا کم نمکه؟ گفت ببخشید دیگه با نمکه خودتون بخوریدش!
بعد یه کم که گذشت دیدم آب نیست سر میز گفتم مامان خانوم آیم نیاوردی لابد باید با آبه خودمون بخوریمش!
وای اولش نفهمیدم چی گفتم! ولی وقتی فهمیدم که گند زده بودم رفته بود
هنوزم مامانم می خنده بهم![]()
ممنون
صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...
یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم![]()
هر وقت بابام اینا میرن جایی تمام ارازل و دوستام میریزن خونه ی ما.
یه روز همینطوری بود که بابام اینا رسیدن و بابام اومد تو اطاق سلام و احوالپرسی که یهو گوشی این رفیقم رو دید که N90 داره.
گوشی رو یک نگاه کرد گفت چه دوربین بزرگی داره و بعد چشمشو گرفت جلوی دوربین (مثل دوربین هندیکمهای بدون Lcd) و گفت چرا سیاهه؟؟؟
دوستم گفت چی سیاهه؟؟
گفت چرا تصویر نشون نمیده؟؟
رفیقام کنترل از دستشون در رفت و زدن زیر خنده و این بابای ساده ی مارو هر هر بهش خندیدن.
البته بابام آدم باهالیه ولی از همونجا شد سوژه...
_____________________________________________
من یه بچه خواهر دارم که الان 3.5 سالشه و این سوتی مال زمانیه که 1.5 سالش بود.
این بچه خواهرم از نمکی میترسید و تا صداش رو میشنید در میرفت.
یه روز این بچه ی خواهرم رو آورده بودم تو کوچه و با بچه ها دورش جمع بودیم، یهو یه صدای بلندی آمد گفت نـــمــــکـــــــیِــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــه...
ما یهو ترسیدیدم که صدا از کجا بود. یهو دیدم بچه ها مردن از خنده.
نگو بابام از پنجره سرشو آورده بیرون خواسته مبینا (بچه خواهرم) رو بترسونه...
این کار بابام اینقدر رو بچه ها تاثیر گذاشت که الان هم برین تو کوچه ما میبینید رو یکی از دیوارای کوچه بزرگ نوشتن نــــمــــکــــیــــه...
ممنون
صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...
یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم![]()
ممنون
صلوات رو هم که آخر کار فرستادم ...
یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم![]()
ممنون ...
آخر کار که صلواتو فرستادم
یه سری زنگ آخر کلاس داشتیم . دبیر هم پایه بود ..ولی نه تا حدی که بیای دست بندازی 2ره گردنش ...
خلاصه هیچکی هم اونروز حال و حوصله مدرسه رو نداشت ...
معلم هم که درس نمیداد چون جلو بودیم ... به خاطر همین بچه ها یکی یکی بدون اینکه دبیر بفهمه میرفتن بیرون ( چون دبیر درسش تموم شده بود داشت چرت میزد ) ... بعد از 15 دقیقه نصف کلاس خالی شد و بعد هم من موندمو 2 نفر دیگه ...همینکه خواستیم بریم بیرون دبیر دید که کلاس زیادی ساکت شده . بعد که بلند شد ..دید یه نفر داره از در میره بیرون و فقط من و یکی دیگه و خود معلم فقط موندیم ... تازه داشت حواسش سر جاش میومد بلند شد از صندلی اومد گفت : - وایسا ببینم ... بچه ها کو ؟ منم آقا دیگه وای نسادم دبرو که بریم ... رفتم![]()
جالب بود ...
ebicross خان سوتی هایی که شنیدم از تو اکثر خلافی زیاد داشتن
بچه ها شرمنده که سیستمم قاط زده ... یه هو 3 تا پست پشت سر هم فرستاد ....شرمنده دست خودم نبود
![]()
.
منم یاد یه خاطره افتادم.ولی امکان داره واسه شما خنده دار نباشه. چون موقعیت ما خیلی خاص بود. هر کی بود میترکید از خنده.
رفته بودیم اردو مشهد. اومدنا تو قطار بودیم. ما 4 نفر با ناظم مدرسه تو یه کوپه بودیم.
ما آخر سر نفهمیدیم این ناظم ما شوت بود یا نه حالت عادیش اینجوری بود( آخه خیلی مذهبی بود). خلاصه....
از قضا شام کنسرو لوبیا داشتیم. من و یکی از دوستام هم روبه روی ایشون بودیم.
من یا این درباز کنا در کنسرو رو باز کردم. یه مقدار آب لوبیا ریخت رو زمین.
ناظممون : اه.... معین( اینجانب) آبش اومد؟!
من و دوستم یه کم خودمونو کنترل کردیم.
همون لحظه در یه کنسرو دیگه رو باز کرد داد به یکی از بچه ها گفت : بیا بخور....!
آقا ما خودمونو یه مقدار کنترل کردیم.(آخه باهاش خیلی خیلی رودروایستی داریم).
اون دوستم که سرخ شده بود.
یه ذره گذشت . برگشت به همون دوستم گفت : آهان.... خوشت اومده؟ خوشمزست؟!
همین لحظه بود که دوستم زد از کوپه بیرون. بد بخت داشت میترکید. همین رفت بیرون صدا خندش اومد.
منم دیگه خودمو نمیتونستم کنترل کنم. آقا 20 ثانیه نگذشت : برگشت به یکی دیگه از بچه ها که غذاشو تموم کرده بود گفت: اگه بازم میخوای بیا مال منم بخور.
دیگه من نتونستم خودمو کنترل کنم. تصور بکنین. دهنم پر بود لوبیا. دویدم از کوپه بیرون. دیگه داشتم میمردم.همون جا با دهن پر زدم زیر خنده. کف واگن رو هم کثیف کرردم.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)