آمد،
از كنار ِ ما گذشت
سلام كرد
نفهميديم
دور زد
نشست
گفت
خنديد
پول ِ چايييِ ما را حساب كرد
نفهميديم
عكسي به يادگار گرفتيم
دست تكان داد
تشكر كرد
نفهميديم
برخاستيم كه برگرديم
پدر بر نخاست
يك روز بعد در پزشكي قانوني ميگريستيم
آن ناشناس ِ صميمي
از قاب ِ كهنهيِ ديوار ميخنديد
ما باز هم نفهميديم