در هوای دوگانگی
تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سرکشیم
شب بوی ترانه ببوئیم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
چهره خود گم کمیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشائیم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم
نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم
نه به روی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم
پس به چشمه رویم
دم صبح
دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ
خم شدیم در برابر هیچ
پس نماز مادر را نشکیم
برخیزیم
و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
و نلرزیم
پا در لجن نهیم
مرداب را به تپش درآریم
آتش بشویم
نیزار همهمه را خاکستر کنیم
و این نسیم
بوزیم و جانانه بوزیم
و این خزنده
خم شویم و بینا خم شویم
و این گودال
فرود آییم و بی پروا فرود آیییم
بر خود خیمه زنیم
سایبان آرامش ما , ماییم
ما وزش صخره ایم
ما صخره و زنده ایم
ما شب گامیم
ما گام شبانه ایم
پروازیم
وچشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم
و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه
رویا را نارس چیدند
و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار
آیینه روان باشیم
به درخت
درخت را پاسخ دهیم
و دو کران خود را
هر لحظه بیافرینیم
هر لحظه رها سازیم
برویم
برویم
و بیکرانی را زمزمه کنیم