آخي؛ قابلمه كوفته چند قدمي ماست و ما گشنه .
سريال دوست داشتنيي بود.
آخي؛ قابلمه كوفته چند قدمي ماست و ما گشنه .
سريال دوست داشتنيي بود.
فیلم جالبی بود
ولی اگه یکی از شما بتونه گزارش های بهرام رو از قسمت ها جدا کنه وبه صورت صوتی اینجا برا دانلود بزاره خیلی عالی میشه . چون قسمت گزارشات نه تنها همه ی نکات مهم قسمت را داشت بلکه چیز های اضافه ای هم میگفت و اینجوری ما میتونیم خلاصه تمام قسمت ها رو داشته باشیم. البته اگه کسی می تونه اون قسمت ها رو جور کنه.
آخه مدل 67 هم اومده و اون دیگه اوراقی شده بود دیگه!یکی بگه واسه چی شهاب پیش فرید مونده بود اخرش؟!![]()
علی نصیریان دختری به این کوچیکی دارهنه بابا دختر علی نصیریانه...
و خوب اگه نیکی نصیریان بوده این نویانه خوب می شه همون درسا توی سریال ماه رمضون سال پیش که چند وقت پیش توی این تاپیک هم در موردش بحث شد...
سلام
رفقا می شه لطف کنید بگید آخرش چی شد؟
اره اشتباه از من بود
میشه نوه علی نصیریان همون درسا خودمونه....
شرمنده![]()
سریال خوبی بود
عبرت گیر و پند آموز با پیام های قشنگ
از کارای اولیه رامبد بود
ایشالله تو سری های بعدی خنده دار تر عمل میکنه
میشه گفت یکی از بهترین سریال ها بود که تو این چند سال اخیر ساخته شده بود نقد قویی داشت...درکل عالی بود
ولی خیلی بد تمومش کرد ...مخصوصا اون 20 سال بعد اش......
هیچی مژگان جان ، ناهید ، با ژنرال کل کهکشان (که با ظاهر یه دختر بچه تو زمین ظاهر شده بود) اومد زمین تا فقط فرید رو به علاوه فضایی ببرن فضا و آدمای زمین رو که کشتن ، زمین رو با یدک کش ببرن پیش خودشون تا از منابعش استفاده کنن! اما بعداً که همه از جمله فرخ و نسترن و ... فهمیدن فضایی بودن اینا رو و قضیه ی نابودی رو ، دختر بچه یا همون ژنرال با خوردن کوفته و دیدن فیلم گل های داودی! گفت که نابود نمی کنم زمین رو ، به عنوان نمونه زمینی هم قرار شد بیژن امکانیان رو ببرن به فضا!
بعد هم یه فلش فوروارد رفت به 20 سال بعد که فرخ با وجود زمین گیر شدن و صندلی چرخ دارش ، هنوز همون اخلاقای خودش رو داره و حتی هنوز صفا سیتی هم میرن با شریفی و منوچهر...
فرید هم که پیر شده و نوه دار ، وقتی خاطرات اون زمان رو واسه نوه اش تعریف می کنه و میگه دنیا رو نجات داده ، مسخره اش می کنن!، فیلم با پیغامی که از طرف بهرام به شهاب (که تو زمین و کنار فرید مونده) برای فرید می رسه ادامه پیدا می کنه ، اون پیغام رو می خوره و میره تو خونه ی متروکه ی بهرام اینا و همین طور که با خاطرات اون زمان سیر می کنه و فضای دراماتیکی رو خلق می کنه ، پیام رو هم می شنویم...
بعد هم تماس فرت!
سلام به تمام دوستان مسافران باز !
بچه ها میخوام از قسمت آخر بگم ! شاید براتون عجیب باشه اما من بعد پایانه سریال گریم گرفت ! نه به خاطر پایان یه سریال بلکه به خاطر غریب بودن انسان تو کل دنیا ! وقتی که رامبد خوب نشون داد روند عمر رو ، وقتی که نشون داد انسان با تمام شور حال مثله فرخ یا با تمام دغدغه ها مثله فرید و با تمام سادگی ها یا پیچیدگیها یه روز به آخر خط میرسه ! یکی رو ویلچر میشنه و همون دوستای قدیمی هستن که زیر پروبالش رو میگرین و یا غصه های زندگی چطور آدم رو میشکنن ! اینکه نشون داد که فاصله های مخلوقات تو این دنیای دراندش چقدر زیاده و مثلا خانواده بهرام چطوری تو روند عمر از اینا جدا میشن و اونام مثلا تو یه جای دنیا منتظر پایان هستن !
واینکه چطور حتی قلب به اصطلاح سنگ فرخ هم نرم شدنیه اما قلب بعضیها نه !!! ...
و چه جالب بود گزارش ! زیباتر از همیشه که به نظر من اینا دقیقا همه حقیر بودن انسان رو نشون دادن ! ...
خلاصه حیف سریالی مثله مسافران که اونم تموم شدنیه !
بچه ها منم ببخشید که کمی پرحرفی کردم و حرفم رفت روی فلسفه !
من هم به شخصه منتظر کارهای بعدی رامبد جوانم !
بعد این سریال همه شاد باشید ...
Last edited by mf.designing; 18-12-2009 at 11:50.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)