تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی بجز غم داره اون دل كه اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهر دیگه
هر كدوم از ما تو یك شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی بجز غم داره اون دل كه اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهر دیگه
هر كدوم از ما تو یك شهر دیگه
هـر چند بطاعت تــو عصیان و خطاست
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
گـــــــــر خستهای از کثرت طغیان گناه
مندیش کــــه ناخدای این بحر خداست
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست
مگذار کــه در عشق تـو رسوا گــردم
رسوایـــی مــن باعث بدنامـی تست
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است .
جنبشي نيست در اين خاموشي :
دست ها ، پاها در قير شب است
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور مــن از درد گداخت
گـــــــویا کـــه ز روزگــــــار دردی دارد
این درد که در پای تـــو خود را انداخت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شب آمـد و باز رفتـم انـدر غـــــم دوست
هم بر سر گریهای که چشمم را خوست
از خــون دلــم هــــــــــــر مژهای پنـداری
سیخیست کـه پارهی جگر بـر سر اوست
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)