یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
از تموم دنیا و دار و ندارش
شونه هاتو کم دارم برای بارش
زخمی خنجر زهر آگین یارم
تو که تازه اومدی تنها نذارم !
اگر آنکه می رفت خاطره اش را می برد
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون آشفته نمی خفت
حافظ شعری نمی گفت
تا شقایق هست زندگی باید کرد... تازندگی هست محبت باید کرد ...تا محبت هست زندگی زیبا ست![]()
تنت به ناز طبيبان نياز مند مباد
وجود نازكت آزرده گزند مباد
دوش کز من گشت خالی جای من .... آمد آن یکتا بت رعنای من
شد ز بعد لای من ..الاّی من .... گفت: کئی.. در عاشقی رسوای من
خواهم از هستی سبکبارت کنم
گر تو خواهی کز طریقت دم زنی ..... ؟ پای باید بر سرعالم زنی
نی که عالم از طمع بر هم زنی ..... چون دم از آمال دنیا کم زنی
مورد الطاف بسیارت کنم
یار دبستانیه من
با منو همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض منو آه منی
هک شده اسم منو تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیدادو ستم
مونده هنوز رو تن ما
...
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
*-*
سلام
سلام
..........
نغمه ی من........
همچو اوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی.
پشت سر:
اشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم..............کاش چون پاییز بودم
...
مي خوام با تو حرف بزنم ... گوش کن :::
... پاسي از هم آغوشي شب و ستاره
... و همسفري منو انتظار و هراس
... اين يگانه همسفرانم ... در راه بودن با تو سپري شده است...
... و دلم سرشار از شوق پرواز است
... ايکاش مي توانستم براي ديدارت
... ابر هاي تيره را ... ابر هاي سپيد را ... هر چه هست را
... به کناري بزنم
... من از همه آنها بيزارم
... هر چند که تو از پس همه آنها برايم قابل لمس هستي ...
... با اينهمه همچنان منتظرت هستم
... انتظار ديدارت که به درازا مي کشد
... وجودم هنگامه تشويش مي شود
... و هراس هرگز نديدنت
... همچون بختکي کريه به روانم سنگيني مي کند
... تنها بهانه تحمل اين انتظار و هراس کشنده
... حلاوت ديدار است
... کاش اين اسطوره زخمهاي کشنده را درماني بود
... مي خواهم انديشه ام را به پرواز در آورم
... واژه ها را تکه تکه کنم
... عاشقانه هايم را بنويسم
... و آنها را رها کنم
... هم مگر اندکي ... فقط اندکي
... ميل پر گشودن به سوي ترا تسکين دهم
... هم مگر حضورت را بيشتر و بهتر احساس کنم
... هم مگر مهرباني را بيشتر و بهتر پاس بدارم
... هم مگر شادي را ستايش کنم
... مي توانم آيا ؟
... و حاشا و مباد که
... بي حضور تو
... بي رنگ و بوي تو
... واژه اي در دفتر شعرم نقش بندد ..
*-*
دوباره سلام![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)