دیشب آن نامهربان مَه آمد و از اشک شـوق * * * آسمان دامنم را پُر ز پرویــــــــــــــــن کرد و رفت
پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی * * * آن بت کافر، چنینم بی دل و دین کرد و رفــــــــت
تا شود آگه ز حال زار دل، باد صــــــــــــــــــبا * * * مو به مو گردش در آن گیسوی پر چین کرد و رفت
فرخی یزدی