رازی که به غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
رازی که به غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زين سپس به عاشقان با وفا كنم
اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك سربدار
سر بدامن سياه شب نهاده ايد
اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
روزني بسوي اين جهان گشاده ايد
رفته است و مهرش از دلم نميرود
اي ستاره ها چه شد كه او مرا نخواست ؟
اي ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست ؟
تمام ار باز رانم شرح اين حال
نگويم حال اين شب تا به يك سال
لحظه ای که عاطفـــــه ، از دلا پر می زنه
نور مهربونیهــــــــا ، به خونه سر می زنه
وقتی دستای امید ، اشکـــا رو پاک می کنه
غم و ناامیدی رو ، یه گوشــه خاک می کنه
هستي ما مثل برگه كه گرفتار تگرگه
تك و تنها توي راهي كه مسيرش رو به مرگه
هنگام خزان ....زود تر از تو میشکستم
ومی افتادم.....تا زمانیکه تو می افتادی ...
در آغوشت گیرم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
تنه غرور، بوته مستور، لانه مور.
بسوزند خشك و تر در شور.
شرار عشق شعله كشد بشكل منشور
بر شانه ام شود شمد شراب و نور
« ديدار آشنا را» حضور. ×
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است.>>
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه وآغوش
می شوم مد هوش.
باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
شبم طي شد كسي بر در نكوبيد
كسي با غصه من آشنا نيست
در اين عالم ندارم همزباني
به صد اندوه مي نالم روا نيست.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)