تو در یاد من حتی اگر از دیده پنهانی
چنان خورشید ابرآلود پنهانم نمی مانی
تو را دارم به رویایم تو را خوانم به دنیایم
خیالم با خیالت عالمی دارد نمی دانی
تو در یاد من حتی اگر از دیده پنهانی
چنان خورشید ابرآلود پنهانم نمی مانی
تو را دارم به رویایم تو را خوانم به دنیایم
خیالم با خیالت عالمی دارد نمی دانی
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
*-*
سلام رییس بزرگ
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
سلام مجنون
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
*-*
نوشین این شایعه ها رو اون امیر ساخته.قصد تخریب اذهان عمومی داشته.شما باور نکیند
در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ديوانه كردي عاقبت
آمدي كاتش بر اين عالم زني
وانگشتي تا نكردي عاقبت
مرو ای دوست مرو ای دوست مرو از دست من ای یار *** که منم زنده به بوی تو به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل *** بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با دل تنها چه کنم با این غم دل من ای دل من
*-*
غزل خانوم تبریک
نا توانم که بسرایم ;
شرم دارم زان که نسرودم .
به که من در جنگل سر سبز چشمان تو گم باشم
تا نیابد کس نشان آن مرغ جادو را که من بودم
من : همه چي از ياد آدم مي ره
مگه يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي كرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيكرانه است دريا
كوچيكه قايق من
هاي ... آهاي
تو كجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يك قايق يخ كرده روي درياچه يخ ‚ يخ كردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يك كسي اسممو گفت
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز مي خوند
من : جيرجيرك آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : كاشكي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : كاشكي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي كنه ؟
من : سردمه
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن
ز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها كن
تو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
شب همگي خوش
نجوا كنان به زمزمه سرگرم
مردي ست با سرودي غمناك
خسته دلي ، شكسته دلي ، بيزار
از سر فكنده تاج عرب بر خاك
اين شرزه شير بيشه ي دين ، آيت خدا
بي هيچ باك و بيم و ادا
سوي عجم كشيده دلش ، از عرب جدا
امشب به جاي تاج عرب شوق كوچ به سر دارد
آهسته مي سرايد و با خويش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا كنان به زمزمه ، نالان و بي قرار
با درد و سوز گريد و گويد
امشب چو شب به نيمه رسد خيزم
وز اين سياه زاويه بگريزم
پنهان رهي شناسم و با شوق مي روم
ور بايدم دويدن ، با شوق مي دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد مي زنم
سر مي نهم به درگه و فرياد مي كنم
خسته دل شكسته دل غمناك
افكنده تيره تاج عرب از سر
فرياد مي كند
هيهاي ! هاي ! هاي
اي ساقيان سخوش ميخانه ي الست
راهم دهيد آي ! پناهم دهيد آي
اينجا
درمانده اي ز قافله ي بيدل شماست
آواره اي، گريخته اي ، مانده بي پناه
شب خوش
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)