يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد ، زمان نميدهد
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچكس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد ، زمان نميدهد
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچكس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
يک زن
آغوش مي کشد
درخت را.
يک زن
مويه مي کند
خون را.
اندرون مملکت آنچه نمايان
سايه شوم فساد و نکبت و فقر و فغانِ بينوايان
با دو پای کودکانه می دويدم همچو آهو
گه به اين سو گه به آن سو
دور می گشتم زخانه
در ميان مدح و روضه
اندرون بحث و شورا و کلاس و مدرسه واندر رسانه
می شنيدم دم به دم
از هر فکور و صاحب انديشه و جزئی اراده
داستانهای مخوفی بهر اين ملک فِتاده
هیچشان جادوئی اختر ,
هیچشان افسون شهر نقره مهتاب نفریبد
بر بکشتی های خشم بادبان از خون ,
ما , برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم .
من که با تو معنی عشقو شناختم رفتــی و با این دل دیوونه ساختــــم
من گذشتم از تو اما این سزای من نبود
این سزای عشق پاک و بی ریای من نبـــود
رفتم و هرگز نگفتی او چه شد آیا کجا رفت
از دلت پرسیدی آیا من چه کردم او چرا رفت
تا نیازارم دلت را ناله را در سینه کشتم
لحظه ای با خود نگفتی پس چه شد او بی صدا رفت
تا به عشاق بياموزي سير ِ غم ِ عشق
من ِ تبعيدي را آيه ي قرآنم کن
ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانيه ام
قدر تنهايي انکار مسلمانم کن
گر چه پايينم در چشمم بالا بنشين
تا به جادويي هم کيش پلنگانم کن
نامه هايی کودکانه ، سر گشاده ، احمقانه
مملو از پند و عتاب و ادّعا ، پر از کنايه
می نويسد او برای حاکمان اين زمانه !
آخر ای مجنون سر مست
هيچ آيا تا کنون امّا
مروری کرده ای بر وضع و حال اين کرانه ؟
هيچ انديشيده ای آيا
که از روی محبت
گر يکی از آن اجانب
نامه ای بهرِ تو و اين دولتِ جل الخلايق
در بيان درد و رنج و حال و روزِ مردمِ بس مفلسِ اين سرزمينِ پر بلا و مشکلِ خاور ميانه
با همان سبک و سياقِ هاديانه
پر غرور و پر اِفاده ، پر زِ ايراد و کنايه
انشا کند ، پخشش کند
در خيلِ انبوه رسانه ، ماهواره ، روزنامه
پاسخی داری برايش ؟
آسمان امروز ديگر نيست نيلی
يادم آمد از فلسطين
از بلندی های جولان
از دلار و پول نفت و نقشِ ايران
اندرون جيب و در کاشانة آن جيره خواران
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکام و نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
هیچ کس دست مرا وا کرد ، نه !
فکر دست تنگ ما را کرد ، نه !
هیچ کس از حال ما پرسید ، نه !
هیچ کس اندوه ما را دید ، نه !
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد
هیچ کس یک روز با ما سر نکرد
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)