دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
مپرس از من حکایت ها و بگذر زین شکایت ها
گره زین کار بگشا دلبرا با کاردانی ها
اگر بزم وفا خواهی زخورشید صفا روشن
سبک بر خیز و آتش زن بجان سر گرانی ها ..
آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه آزارش
شب است و یاد تو مرا پر از بهانه میکند
فضای سرد خانه را پر از ترانه میکند
سحر سد و نیامدی کلافه ام ز دوریت
ولی دو چشم خیس من به ره نشانه میکند
به سر رسید شعر و شب ولی هنوز مانده ام
چه کرده ای که دل تو را چنین بهانه میکند............
داشتم می گفتم ... خواب دیده ام
به تاریخ هشتم باران در فصل مستان
بانوی خانه ات می شوم
می بینی چه قدر عاشقم
حالا هی رؤیاهایم را کفن کن
هی زخم به واژه های بکرم بزن
هی دروغ بگو
هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
به نظرم خیلی قشنگه
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکي هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
.
Last edited by Braveheart; 02-11-2007 at 17:14. دليل: اشتباه تايپي ...
یاد دارم در پس یک راه غریب
در دل غمزده ی تنهایی
که به جز من آواره در آن جای نداشت
خوابگردی بودم...
به دنبال امیدی ، اثری ، شاید هم کسی می گشتم
هیچ نمی دانم که چرا!!!
من خسته از این راه دراز
پی آسایش از این چرخ بلند
همچنان به تکاپو شدم...
دست تقدیر زمان یارم بود
در کنار گلکی
که پناه دل پر درد من است
جایم داد
...
ديدی............................عشقی
نبود در تار و پودش ديدی گفت عاشقه عاشق نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه
فقط خوابه ، تو كه رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون كه فكر نمي كردی نمونده پيشت، ديدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و گنجشك كلاغای
سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توی دنيای خاموشی ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كارش فراموشی ، شده كارش فراموشی ، ديگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستی توی اين خونه ، ديگه آشفته
بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از
رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم كه تو می دونی،سرخاك
تو می ميرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گيرم
دل از
تو
و فاصله تجربه ئی بی هوده است.
بوی پیراهن ات
این جا
و اکنون._
کوه ها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید،
و به را اندیشیدن
یاس را رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط._
و جهان از هر سلامی خالی است.
محمد99 چقدر قشنگ جلوه بهش دادی.
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
به هر در زدم تا بماني ولي
مرا بيشتر در به در خواستي
كنار درختان تو هرزه ام
كه چوب تنم را تبر خواستي
نه می خواستي با تو باشم نه هيچ
برايم بليط سفر خواستي
تو حوا كه نه، سيب نه، گندمی !
من آدم شدم ، خوب ، اگر خواستي
شبي كه سه تار و لب و خنده بود
تو من را فقط رهگذر خواستي
تمام غزل از تو بود و چه سود
تو شيطاني و شعر شر خواستي
-**-
مرسی عاطفه خانم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)