دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دیده ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد
دلي دارم كه نذر آسمانها كرده ام آنرا
خيال اوج دارد روز وشب اين مرغ زنداني
برايت سفره اي از گريه ها گسترده ام مولا
به اميدي كه ميگويند مي آيي به مهماني
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند / كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
Last edited by hellgirl; 01-11-2007 at 14:41.
در دیداری غمناک،
من مرگ را به دست
سوده ام.
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
...
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماندوانكه اين كار ندانست در انكار بماند
دریغا باران
که به شیطنت گویی دره را
ریز و تند
در نظر گاه ما
هاشور میزد
...
(چطوری خانومی؟)
در هجوم لحظه هاي بي کسي
درد بي کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پايانيم را حس نکرد
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد روی تو بر اب می زدم
می ترسم... از روزی که دستهای تو هم سرد شوند
می ترسم... از روزی که به صدایت نیاندیشم
می ترسم... از روزی که در ذهنم نگاهت را نبینم
می ترسم... از روزی که تا ابد تو را نبینم
می ترسم... از روزی که بعد از آن تا بی نهایت تو را نشنوم
می ترسم... از نگاه تو... دستان تو... صدای تو
می ترسم... از روزی که فقط به من نمی اندیشی
می ترسم... از نفس های تو،آن لحظه که با نبضم هماهنگ نزند[
می ترسم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)