فرض کنیم دو نفر که میخوان ازدواج کنن هیچ مشکل مالی ندارن و هر دو از نظر روانی در سلامت کامل به سر میبرن، برخی از معیارهای که مربوط به خود فرد هستن رو ذکر میکنم تا به اهمیت موضوع پی ببریم. خودتون قضاوت کنید چند درصد از جوونای ما به چنین رشدی رسیدن.
- پاک کردن ذهن از انتظارات و افکار اشتباه و مسمومی که در مورد ازدواج و زندگی مشترک داریم، انتظارات و افکاری که ریشه در تلقینات جامعه، فرهنگ، خانواده، و همچنین فیلمها و داستان های رومانتیک غیر واقعی دارن. دختر یا پسر قبل از ازدواج تحت تاثیر این عوامل تو ذهنش یک زندگی پرفکت با یک همسر رویایی میسازه و انتظار داره وقتی هم ازدواج کرد زندگی و همسرش دقیقا اینطور باشن ولی وقتی با شکاف بین واقیت و رویاهاش روبرو میشه دچار سرخوردگی میشه، نسبت به زندگی و همسرش دلسرد میشه، احساس میکنه در حقش ظلم شده و لیاقتش از این زندگی خیلی بیشتره و... این افکار و احساسات منفی مثل خوره میفتن به جون زندگیش و کم کم بهانه گیری ها شروع میشه تا میرسه به جایی که دیگه راه برگشتی نیست و تنها راه علاج طلاق میشه. در صورتی که اگر کمی واقع گرا بود و افکار و احساساتش رو بر اساس واقعیت بنا میکرد طبیعتا به چنین مشکلی بر نمیخورد. نوع دیگری از این افکار مسموم قضیه هست که دوستمون بش اشاره کردن که چطور خام اندیشی خانموشون باعث شده زندگیشون از هم بپاشه.
- درک تفاوتهای عظیم بین زن و مرد. بین افکار و احساسات زن و مرد اونقدر تفاوت هست که جان گری وقتی میخاد کتابی بنویسه که بتونه حلال مشکلات زوج ها باشه، برای تاکید بر اهمیت این تفاوت ها در بروز مشکلات زناشویی، بین تمام عنوان های که میتونست انتخاب کنه، عنوان کتابش رو میذاره مردان مریخی و زنان ونوسی، یعنی این تفاوت ها انقد زیاد و عمیقن که گویا زنان از یک سیاره و مردان از یک سیاره دیگه هستن! جان گری معتقده که اگر مرد و زن به این تفاوتها وافق باشن و بر اساس اونها رفتارشون رو تنظیم کنن اساسا بسیاری از مشکلات و سوء تفاهم ها پیش نخواهد آمد.
- درک اهمیت روان ناخواداگاه در بروز بسیاری از رفتارهای تند و ناخوشایند همسر. روانشناسان تاکید میکنن که قبل از اینکه دلیل رفتار ناخوشایند همسر رو به خودمون نسبت بدیم و و نتیجتا ناراحت/عصبانی بشیم، باید به این حقیقت توجه کنیم که بسیاری از این رفتارها میتونه ناشی از امیال، ترس ها و بخصوص خشم های سرکوب شده همسرمون باشه که به دلیل وجود موانعی، ذهن از بیرون ریختن اونها در همون لحظه و بر سر مقصر اصلی خودداری میکنه، اما بدلیل صمیمیت و راحتی که بین زن و مرد هست، اونها رو بر سر همسرش خالی میکنه و اینطور به آرامش میرسه، بنابراین نه تنها ما عامل اون رفتار ناخوشایند نیستیم بلکه با فراهم کردن شرایط (صمیمیت) باعث میشیم همسرمون با خالی کردن خودش به آرامش برسه ( البته نه در مورد همه بد اخلاقی ها)
- درک اینکه تصور اکثر ما از عشق به عنوان احساسی پر شور که همیشه باید آتشین و مثل روزهای اول باشه اشتباهه. طبق مدلهای که روانشناسان از عشق ارائه میدن عشق یک پدیده چند بعدیه و ابعاد دیگری مثل صمیمیت و تعهد هم داره، که طبیعتا با گذر زمان از شورش کاسته میشه و پخته تر و عمیق تر میشه.
- درک محدودیت ها، وظایف و تعهداتی که ازدواج به همراه داره داره، برخی میخوان ازدواج کنن و در عین حال مثل دوران مجردیشون هم زندگی کنن، اهمیتی به نیاز ها و خواسته همسرشون ندن، بازم دنبال هوس ها و تنوع طلبی هاشون برن. پایه و اساس زندگی مشترک یعنی بخشش و گذشت و درک متقابل و احترام رو هنوز یاد نگرفتن، حق من و حق تو میکنن، و بازم انتظار دارن زندگیشون به مشکل نخوره!
- درک اینکه مشکلات بخش جدایی ناپذیر هر زندگی هستن، و حتما پیش خواهند امد، و آنچه مهم هست نه وجود مشکل که نحوه برخورد ما با اونه ...
- و ده ها فاکتور دیگه که شما بهتر از من میدونید.
حالا بفرض فردی به چنین بلوغی رسیده باشه، کافیه؟ خیر! تازه 50 درصد مساله حل شده، ازدواج یک رابطه دوطرفه است، اگر
هر دو به چنین رشدی نرسیده باشن باز احتمال اینه که ازدواجشون موفق باشه خیلی کمه، اگر یک طرف فرشته هم باشه اما طرف مقابل نفهم و بچه باشه، هر دو طرف در این رابطه جز زجر و عذاب نخواهند کشید! ....
میبینید که داشتن یک ازدواج موفق چقدر سخت و دور از دسرس هست، با این وجود میبینیم مردم و بخصوص جوونا چقد بچه گانه و سطحی به این مساله نگاه میکنن، بنابراین عجیب نیست که اکثرا با مشکل روبرو میشن ...