دانستم اين ناخوانده، مرگ است
از سالهاي قبل با من آشنا بود
بسيار او را ديده بودم
اما نمي دانم كجا بود
""فريدون مشيري""
دانستم اين ناخوانده، مرگ است
از سالهاي قبل با من آشنا بود
بسيار او را ديده بودم
اما نمي دانم كجا بود
""فريدون مشيري""
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
اینم زاپاس برای تکراری بود ن:
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
كه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شكايت ز كار بسته مكن
كه باد صبح نسيم گره گشا آورد
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یارب منزلی بود
هنر بی عیب هرمان نیست لیکن
ز من محروم تر کی سائلی بود
برین جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاروانی کاملی بود
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته ی هر محفلی بود
مگو دیگر که« حافظ» نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود
دلیرام میدان گشوده نظر
که بر کینه اول که بندد کمر
رفتي و در دل من ماند به جاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گمشده در پرده ي اشك
حسرتي يخ زده در خنده ي سرد
آه اگر باز به سويم آيي
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله ي سوزنده ي عشق
آخر آتش فكند بر جانم
من مثل يه بندرم كنار درياي جنوب
چشم براه ماهي ها از سر شب تا به غروب
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
(اميدوارم تكراري نباشه چون وقت نداشتم 62 صفحه رو بخونم)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)