درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
جه چیزی پلک تورا می فشرد
چه وزن گرم دل انگیزی
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
جه چیزی پلک تورا می فشرد
چه وزن گرم دل انگیزی
یادم آرد روز باران :
گردش یک روزز دیرین ;
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان :
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو درمن
از من به من نزدیک ترتو
ازتو به تو نزدیک تر من
باور نکن تنهایی را تا یک دل و یک عهد داریم
تا درعبورازکوچه ی عشق بردوش هم سرمیگذاریم
میدونم درد کشیدی و هیچکسی کبریت نخرید
بمیرم ای شکسته دل هیشکی به دادت نرسید
اما من اومدم تموم کبریتاتو بخرم
میخوام تورو ای نازنین از قصه بیرون ببرم
کجای قصه ای که پیدا کنمت به من بگو
از آخر قصه نگو ای دختر بی آرزو
بیا تن سردتو از پیراهن تنم بپوش
کبریتاتو من میخرم آی دختر کبریت فروش
شاید بودن هم نبودنی است که نیست و نیست و شاید هم هیچ چیز نیست جز او
به کدامین کس پناه برم ،اگرم براند
به چه کسی بگویم ،اگرم نشنود
واگر
واگر
شاید باز سکوت بهترین گزینه باشد و چه انتخاب زیبایی
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود ليك به خون جگر شود.....
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی ، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است
وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است
من خم شدم به چاره گری در برابر خویش
و آن مه نهاد بر کف من پای نرم خویش
شستم به اشک پای وی و چاره ساختم
آن داغ رابه بوسه لبهای گرم خویش
وین گوهری که در نظر سنگ ساده است
برپای آن پری چو رهی بوسه داده است
تو آن نوري که با موسي هميگفت
خدايم من خدايم من خدايم
بگفتم شمس تبريزي کيي گفت
شمايم من شمايم من شمايم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)