من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .
مي دونم كه از نبودم جامو خالي حس نكردي
من جواب ازت گرفتم به چه لحن تند و سردي
آخه من چطور عزيزم ديگه نشنوم صداتو
فكر نكن كه بردم از ياد لحن خوب خنده هاتو
لاقل برامون اي كاش مونده بود يه راه آشتي
حيف از اينكه واسه خوبي هيچ راهي نذاشتي
آرزوي رفته بر باد من مزاحمت نميشم
آخرش نشد بموني واسه هميشه پيشم
منواز عشق جدايم نكني در دل وادي بي عشقي ها
چشم و دل بسته رهايم نكني
من در اين دشت پراز خوف خطر جز به الطاف توام نيست نظر
من در اين كوچه ي بي عابر و تنگ
كه در ان نيست به جز شيشه و سنگ
به كجا روي كنم
جز گل روي تورا
چه گلي بوي كنم
من پر از حرف و سکوتم ، خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت، تشنه ام کویر لوتم
نمی خوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم
تو نذار آخر قصه، حرفم و نگفته باشم
.....
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شب و از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
به به غزلي خانوم ... خانوم مغرب زميني...
![]()
![]()
Last edited by Braveheart; 30-10-2007 at 23:08.
نگاه کن من چه بی پروا چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه میتازم
نگاه کن با چه سر سختی
تو این سرما یه فصل تازه میسازم
برای تو
برای تو که یک گلبرگ زود رنجی
...
(هر کاری میکنم آبی نمیشه)
Last edited by TEC; 30-10-2007 at 23:15. دليل: اضافه کردنه نون "ن"
یاد پاییزم من ..... میشوم هی تکرار باز در فصل بهار
باز تکرار کنم
همه حرفام همه شعرام دیگه تکراری شدن
پر شدم از تکرار
من نیز خواهم رفت ..........من نیز از بر خود خواهم رفت
و تو خود خواهی ماند.........خود تنها ........خود با تکرارها
..............
باز تکرار شب است
خسته از تکرارم
حال من تنهایم
وکنون خاطره ها می شوند باز تکرار.........
آن حرف که با تو نگفتم روزی ....میکنم هی تکرار ...هی تکرار
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
*-*
خیلی نیاز داشتم امشب بمونم ولی مجبورم برم
فعلا
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
تا قله بلند آلاچیق ِ شب
آتش گرفت و سوخت ...
وقتی که فصل پنجم این سال آغاز شد
و روح سرخ بیشه
از آب رود خانه گذر کرد
فصلی که در فضایش هر ارغوان شکفت نخواهد پژمرد .
عشق من و تو زمزمه کوچه باغ ها خواهد بود ;
عشق من و تو ,
آنچه نهانی ,
گاهی نگاه محتسبی را
__ چون جویبار ِ نرمی
از بودن و نبودن ,
خاموشی و سرودن __
در خویش می برد.
اهم اهوووووووووم سلام دوستای ادیب تاپیک مشاعره![]()
اینم اولین شعر چهارشنبه صبح
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
دور باید شد
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری انگور نبود
هیچ آیینه ی تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
فعلا بای من رفتم آماده شم برم مدرسه ! دعام کنین امتحان هندسه تحلیلی دارم !![]()
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)