تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
در باورم خوشی ها هم غم دارند چرا که در تنگنای زمان
شادمانی را ، با اسارت زینت دادند خدایان روزگار !
چرا که در سرزمینی متولد شده ام که مردمش غم را میپرستند
و خوشی ها زنگی است تفریح که نه پایدار است و نه جاودانه
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست
تا دمي از هوشياري وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود مينهند
مولانا
تولدشم مبارك خدا قيصر امين پور رو هم رحمت كنه
سلام دوستان خوبيد؟
اقا جلال كم پيدا
Last edited by Payan; 30-10-2007 at 20:42.
همیشه اول فصل بهار می خندم
تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم
ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست
عجیب نیست که بی اختیار می خندم
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
...
آی آدما از مهر آن به آن مردم
از مهر مهر بر جانم سخت آزردم
از یکسو یه بودن آن دم به دم افسردم
از بی اعتنایی برمهرم لاله لاله پژمردم
از بی لیاقتی مفعول ها زخم دستاوردم
....
من كه عاشق تو بودم از شكست تو شكستم
گم شدم میون اشكات روی گونههات نشستم
واسه آرامش چشمات از تو عاشقانه گفتم
تا دوباره جون بگیری واسه تو ترانه گفتم
اما حالا عشق پاكم واسه تو رنگی نداره
دیگه حتی گریه من واسه تو معنی نداره
هرآن باغي كه نخلش سر به در بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد كندنش از بيخ و از بن
وگر بارش همه لعل و گوهر بي
باباطاهر همداني
سلام دوستان خوبيد همگي؟
اي سرنوشت، از تو كجا ميتوان گريخت؟
من راه آشيان خود از ياد بردهام
يك دم مرا به گوشة راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمردهام!
سلام
ممنون شما خوبید؟
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)