تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پررستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پررستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
Last edited by TEC; 29-10-2007 at 23:31.
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
سلامی عرض کردیم ولی کسی پاسخ نگفت سلام ما را !
.............
تمام اندیشه ام
شعله ای است
که زخمهای چرکین را
همیشه باوری است
دردناک
و بی درد
هرگز نبود لحظه ای
حتی
آنگاه که عشق
ایثار تمام هستی بود
و دستانم
در گرماگرم زندگی
رقص آتشین هراسنکی داشت
آه
ای خنکای آزادی
ای برکه های شفاف خاطره
آنگاه
که زلال چشمه عشق
در پرتو تموج سبز نگاه سبزه ای
می روید
لاله خاطر مرا
به یاد آر
مرا که
گنبد و بادگیر و باد
بودم
...
Last edited by saye; 29-10-2007 at 23:32.
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
سلام
شبتون به خیر
یادته قول دادی قالم نظاری
هی واسم عذر و بهونه نیاری
راستشو بگو کجا رفته بودی
به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
دروغ نگو ، دروغ نگو ، دروغ نگو تو رو به خدا گولم نزن
بهم می گن پشت سرت از مرد و زن
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود که با او گرم سخن نشسته بودی لب رود
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود نشسته بودی لب رود
دروغ میگن دروغ میگن به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
چرا رفتی و قالم گزاشتی
مگه با دیگری وعده داشتی
چی می شد اگه پیشم می موندی منو انتظار نمی نشوندی
*-*
پس دوباره سلام خدمت همه
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از ترس حسود چمنش
Last edited by salma_ar; 29-10-2007 at 23:39.
ســــــــــــــــــــلامی دیگر
............
شب چه زیباست
و من
مخمل شب را مانم
و تو را
خنجر و دشنه
فراموش مباد
گر تو
پشتم بنوازی
نه عجب
خنجر از دوست خوش است
می از دست نگار
مخمل شب
چو به رقص اید و کاری بکند
بنوازم
بنواز
خنجرت خون مرا می خواهد
...
در گذر گاه نسيم سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سايه سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
در گذرگاهت سرودي دگر گونه آغاز كردم
*-*
امضای قشنگیست
مرسی
................
مرگی است ؟
نه
که هراسی است
عظیم تر از مرگ
این زیستن
با این همه درد
که
اندیشه را
آتش گدازنده
می زند
میران
همه چیز میراننده
بی شفقتی
در برابر این همه ایثار
آه
که بنفشه دوباره نمی روید
و گرد آفرین
از این همه تحقیر
گر روی دوباره بنماید
باید
ایمان بیاوری
به تناوری اندیشه راستی
در سرزمین دروغ
...
غم تلخ قدیمی گه به گه منزل به منزل
راه میبندد مرا بر نای خسته
در نهان در انتظار دیدن روی توام اما
آشکارا در گریزم از تقابل با نگاهت
اعتنا بر تو ندارم وقت آمد گاه شد
لیک اندر انتظار اعتنایت دست و پاها میزنم
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو ُ گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر در ش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.......
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)