تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
Last edited by TEC; 29-10-2007 at 00:57.
مدح این بیدولتان عــار است دانـــــا را ولیـــک
چون تویی را مدح گفتن افتخار است، ای حکیم!
میروم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند.
در دوردست هاي دور
زني شبيه مادرم
زني با لباس سياه
كه بر رويشان
شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار زني بهياد سالهاي دور
سالهي گمم
سالهايي كه در كدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
مي نالد كودكي اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پيراهني به رنگ گلهاي وحشي
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زني با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمي رسيد
ياد مي آورد افسانه هاي مادرش را
مادر
اين همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت اين كوهسار
حكايتي است دخترم
پس راست مي گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل مي ميرند
در لحظه هاي كوه
و سالهاي بعد
دختران تاوه با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان مي خوانند
هر دختري مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابي اجاق ها را ديدم در خرابي خانه ها
و ديدم سنگ هاي دست چين تو را
در خرابي كهنه تري
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار دختري به ياد مادرش
Last edited by mohammad99; 29-10-2007 at 01:05.
شراب صافی و مل میفرستم
به ماچین تار کاکل میفرستــم
Last edited by smh.ir; 29-10-2007 at 01:10.
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی بایـــد که بـــــــــر لب گیرد این پیمانه را
Last edited by smh.ir; 29-10-2007 at 01:12.
آیدا لبخند آمرزشی ست
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم
که مرا دیگر از او گزیر نیست..
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم ، کوره روشن کردند .
پاتو چرا بستی به تخت ؟
پامو ! پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سقوط کنه طوری نشم .
کی ، کی گفته زمین می خواد سقوط کنه ؟
قانون دافعه گفت .
چشممو دور می بینی می ری ددر !
بوی گوگرد می دی !
هی هوار !
فسفر و گوگردو تشخیص نمی دن !
وای از اقبالم !
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
زاه شرر بار این قفس را پر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درا
نغمه ی آزادی و نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاک توده
را پر شرر کن !
ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن !
نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا نچین
مرغ بی دل شرح هجران مختصر کن.... !
Last edited by diana_1989; 29-10-2007 at 01:28.
نو بــهار و رســــم او ناپایدار است ای حکیم!
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم!
Last edited by smh.ir; 29-10-2007 at 01:37.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)