یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
یه دال بپرونیم تا همه چیز نپریده!!!!!!!!!
در ژرفناي بهتي بي نام
و شادمانه ناگاه
احساس مي كنيم
يك انفجار روشن را در باغ
وقت طلوع سبز چكاوك ها
م. آزاد
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
تتتتتتتت
تمام پنجره ها را گشوده ام بر صبح
بیا به خلوتم ای آفتاب روحانی
میان این همه گلهای عشق پروده
به برگ تازه گلهای یاس میمانی
تو آرزوی منی با دلم هم احساسی
چرا برای دل من غزل نمی خوانی
...
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
آن روز که مُردم هيچ خبري ازمن نبود!
آيا بود؟
کس مرا ندانست که
از کجا آمده ام
به کجا مي روم و
آمدنم مرگ كه بود
آنروز که رفتم ازدست !
کسي از من خبري داشت؟
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان بزیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد ....پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه ی موی سیاهش را.
اگر تو زخم زنی بر دلم به که دیگران مرهم
اگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)