تمام حرفم را در دلی جمع کرده ام که به وسعت کرانه هاست
که تو با کلامی ان را انکار می کنی !
درود...درود بر هر انچه بر قداست ابرها دریای اشک را بخشید
ودرود بر چشمان من که هزاران بار دریا یی است
هزاران بار...
ای درد ای غروب ای اشک ای پوچی ... من به چه لبریزم
صدایم پر ازصدای خسته ی دختری است که
رگهای وجودش سرد شده اند
و شلاق وار تازیانه بر جبر بودنش می زند
تو..ای تو..هی تو..کیستی؟!
فقط سایه ای سیاه تو به من نمی ایی من به تو می اییم
به سیاهی وجودت
بغضم را نمی شکنم..من پر از هوای تو شده ام
پر از هوای تو