دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب قدر است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!
اگر همسو نميگردند با فريادهاي تو
نميگريند دل ريشان، نميچرخند درويشان
هنوز آن سوي دنيا قدر خوبي را نميفهمند
فراواناند بدخواهان و بسيارند بدكيشان
رها از خود شدم آن قدر اين شبها كه پنداري
نه با بيگانگانم نسبتي باشد نه با خويشان
به مرگ زندگي!... من مرگ را هم زندگي كردم
جدا از زندگاني كردن اين مرگانديشان
شب قدر است لبخندي بزن تا عيد فطر من
تبسم عيدي من باد، بادا عيدي ايشان
ع. قزوه