من به فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیم را بچرد
من به فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیم را بچرد
دفتر خاطره اي پاك سپيد
نه در او رسته گياهي ، نه گلي
نه بر او مانده نشاني نه، خطي
اضطرابي تپشي ، خون دلي
اي خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازير شدن
اي خوشا زير و زبرها ديدين
راه پر بيم و بلا پيمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابديت بودن
عمر � من � اما چون مردابي ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله كشد خشم و خروش
شب که میرسد از کناره ها
گریه میکنم با ستاره
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چارها؟
همچو خاموشان ! بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
ماز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
شعر من از عشق تو نام گرفت
این همه غم از تو الهام گرفت
از تهي سرشارما پیاده ایم ای سواره ها
جويبار لحظه ها جاري ست
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
دوستان و دشمنان را مي شناسم من
زندگي را دوست مي دارم
مرگ را دشمن
واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
جويبار لحظه ها جاري
اقا مهراد شرمنده راستش ادیت نکردید.گفتم پست بدم
یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد
یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک
طلب عشق و تمنای مرا بشناسد
دلم اویخته از دار پریشانی ها
یک نفر نیست مسیحای مرا بشناسد
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم
مــــن ز آتش زادهام او از وحـــل
پیش آتش مــر وحل را چه محـل
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم
چی رو ادیت نکردم؟؟؟
يارم چو قدح بدست گيرد
با زار بتان شكست گيرد
هركس كه بديد چشم او بگفت
كو محتسبي كه مست گيرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)