...................
...................
Last edited by smh.ir; 28-10-2007 at 20:11.
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِهمیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!
دردادگاه عشق
قسمم قلبم بود
وكيلم دلم بود
و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان
قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد
پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ
كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم
و من گفتم به تو بگويند
دوست دارم
من واسه شكفتن تو همه فرصتهام و باختم
من كه زندگیم تو بودی به تو زندگیم و باختم
من و این همه غریبی
من واین همه شکستن
دنیا سرم خراب شد
وقتی چشماتو بستم
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
درجوانی غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
درقفس ماندم ولی صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سيرم کرد
آرزوی مرگ کردم؛مرگ هم يادم نکرد
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
یک نفر نیست که از خامشی چشمانم
شب یلدای غزلهای مرا بشناسد
سفر عشق به ابادی خاموش دلم
یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)