حاجي پارسال ننه هه از ما قول گرفت که ديگه لب به هيچ گونه سيگاري نزنم .
مام قول داديم . حالا اينجور وقتا که نمي خاي بزني از زمين و آسمون ميباره .
فرداش که پامونو از خونه گذاشتيم بيرون يکي از رفقا رو ديديم .... چاقيد کشيديم ........ سر کوچه دومي رو ديديم ......... چاقيد کشيديدم .......... سومي ............ چهارمي ........
خلاصه که اون شب كلي كشيديم. برگشتم خونه ديدم بعله کلي مهمون رسيده عمه و عمو و خاله و دايي و........ سري نفاز رو چکوندم و رفتم تو . ننه ي مام سفره رو انداخته بود .
همينجوري از جلو در يه سلام احوال پرسي سرسري کردم و چپيدم تو دسشويي که يه آب بزنم سرو صورتم
از دسشويي اومدم بيرون و يه راس رفتم نشستم سر سفره. ديدم همه دارن بد نيگا ميکنن ولي من خيلي سعي ميکردم همه چي تهت کنترل باشه . نيشم که باز نبود چشامم که گلي نبود هنوزم حرفي نزده بودم خيالم راحت بود که قضيه حله . ولي بازم نيگا ميکردن . از همشون بدتر ننه هه .
ذل زدم تو چشاش گفتم : ها چيه؟ گفت: اون چيه با خودت اوردي سر سفره؟ يه نيگا کردم ديدم بعلهههههه خسته نباشي آفتابه بود.