تو چو پروانه ام آتش بزن اي شمع و بسوزان
من بي دل نتوانم كه به گرد تو نگردم
مي برندت دگران دست به دست اي گل رعنا
حيف من بلبل خوش خوان كه همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدي رام كه شعر خوشت آرم
غزلم قصه ي در دست كه پرورده ي دردم
خون من ريخت به افسونگري و قاتل جان شد
سايه آن را كه طبيب دل بيمار شمردم
...