نوشته : الکساندر پوشکین
مرد جوانی که خدمت موقت خود را در یک هنگ مخصوص سوار در روسیه گذرانده به دستور پدرش برای خدمت عازم یکی از نقاط کوهستانی می شود تا در یگان ویژه آن ناحیه و زیر نظر فرمانده سالخورده آن (که از دوستان قدیمی پدرش است) خودمت کند. در راه به واسطه برف سنگینی که باریده بود ناچار شد که از کمک یک بلد ناشناس استفاده کند و در مقابل این کمک پالتوی پوست خرگوش خود را به بلد ببخشد. بعد از رسیدن به سپاه به فرمان ژنرال پیر به عنوان افسر گارد در قلعه ای به خدمت مشغول می شود و در همین حال دل به دختر فرمانده قلعه، سروان میرنوف می بندد. در یکی از روزها به فرمانده قلعه خبر می رسد که راهزنی معروف از زندان فرار کرده و پس از جمع کردن عده زیادی از راهزن ها و تبهکاران در حال غارت و فتح مناطق مختلف است. افسر جوان در اولین ملاقات خود با راهزن معروف، بلد ناشناس خود را در آن شب طوفانی شناسایی می کند و درحالی که بسیاری از افسران به فرمان راهزن به دار آویخته شده اند، همان پالتوی پوست خرگوش جان او را از مرگ نجات می دهد ولی سیر حوادث روزگار به این سادگی قصد مدارا با او و نامزد جوانش را ندارد و...