آن چنان با تو یکی گشت وجودم ای دوست
که تو را بی تو توان دیدن و بی من نتوان
آن چنان با تو یکی گشت وجودم ای دوست
که تو را بی تو توان دیدن و بی من نتوان
با سلام
دوستان عزیز، مهلتِ این دوره از مســابقه هم به پایان رسید.
از این که مثل همیشه با نوشته هاتون، عکس های منتخب رو زیباتر کردید، صمیمانه متشکریم.
از این لحظه تیم داوری، برای انتخاب شعر / متن برتر، فعالیت خودش رو شروع می کند.
لطفا تا اعلام نتیجه مسابقه، شعری ارسال نکنید.
ممنـون...![]()
Samba ، raha bash ، Atghia ، geojo ، Graham reaper ، aliaghil و رستگار15
بیایید دستهایتان را یک به یک بر روی هم گذارید
و با هر بار که دستی محکم بر روی دست دیگر قرار میگیرد
تمام تلاش خود را کرده تا از درد فریاد نزنید
تا وقتی که دست آخر بر روی تمامی دستها قرار گرفت
آنگاه فریاد برآرید که:
"ما همه برندهایم"
آری شما همگی برندهاید
Samba رای بالایی رو به خودش اختصاص داد
raha bash چه صمیمیت زیبایی را در این دستها دید
Atghia با شعر دو زبانه و زیبا توجه همه را به خود جلب کرد
geojo با این متن زیبا که توسط خودش نوشته شده تحسین همه را برانگیخت
Graham reaper با این شعر پرمفهوم امتیازی به دست آورد بسیار نزدیک به آنکه رای بالایی رو به خودش اختصاص داده بود
aliaghil با اینکه خود باعث این اتحاد بود در این همبستگی شرکت کرد
و رستگار15 نیز خود را به این اتحاد رساند و جمع را کامل کرد
اما وقتی این پیمان بسته شد و دستها به کنار رفت
دستی که از همه بیشتر قرمز شده و به درد آمده بود
دستی بود متعلق به Atghia
Atghia منتظریم
دست همگیتان درست
![]()
اعتراف میکنم کار همکارم در پست بالا حرف نداشتمطمئنم شما هم با من موافق هستید
تشکر از همه دوستان خوبمون که جمع قشنگی رو تشکیل دادند و انصافا هرچه پیش میریم جالبتر هم میشه
این شما و این هم عکس مسابقه این هفته:
Last edited by Atghia; 28-08-2013 at 23:41. دليل: ویرایش اندازه عکس...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مینوازم برای کودکم
مینوازم برای دلم
مینوازم برای کودک دلم
Ahmad@P30World
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]پ.ن: برداشتی که من از عکس داشتم نُتــی در وصف مادر و همسریست در سایه ساحلی...
نمایان می شود بغضم به زیر صورتِ خورشید
می بویم نسیمی از کنار ساحلِ خورشید
سراسر ساحلست و حاکی از تنهایی و غم ها
پدر غمبار می خواند غزل هایی برای مادرم، خورشید
کنار پرتگاهی ام، به نام کودکی، پاکی
شنیدم نم نمِ غم را ز سرما، سایه ی خورشید
شگفتم از تبِ بابا، ازین زیبایی و تابش
شنا کردم درین دریا به یادِ مادرم خورشید
بند بند ماتمم خشکید ازین بیداری ساحل
فرو میرند ساحل ها به زیرِ دامنِ خورشید
بَنانش می نوازد نُت وَ می خوانَد سرودی را
به وصف مرگِ جانکاه و یگانه مادرم خورشید
...ندا...
بنان: سر انگشتان، منظورم نواختن پیانو هست...
می درخشد دیدگانت
چه زیبایی چه زیبایی
می گشایی پرده راز
با نگاهی پر ز تشویش
من به گوشت می سرایم
نغمه ای از غم خویش
درخموشی های ساحل
این منم تنهای تنها
خفته در آغوش رؤیا
چه رویایی، چه رویایی
فروغ فرخزاد
Last edited by Ahmad; 04-09-2013 at 23:31. دليل: حذف لینک
گریه ی نا امید کننده ی کودکی
که تنها خواسته ی او زندگی است
یک انسان بی گناه
از تمامی رویاهایش محروم میشود
صورت پر درد دیگران را
آنان که زمانی برگزیده بودند
چشمان بی گناه کودک
هرگز نمیخواهد ببیند
صدای کودکان شیشه ای
از گوش های کر می افتد
موعظه گر همچنان در حال موعظه کردن
ولی چه کسی برای رستگاری آماده است؟
در پشت این صحنه ی غمناک یادم افتاد
فاصله ی عدالت و بی عدالتی را
در چهره های غافل دیدم
تجلّی نا امیدی را
صدای کودکان شیشه ای
از گوش های کر می افتد
موعظه گر همچنان در حال موعظه کردن
ولی چه کسی برای رستگاری آماده است؟
شاعر:پکّا کوکّو
Last edited by Graham reaper; 29-08-2013 at 21:41.
کودک احساسم
کودکی از جنس درد است
او زتنهایی خود می ترسد اما
هیجگاه
اشک بر چهره او راه نیافت
کودک از غربت و تنهایی خود گریه نکرد
و فقط در دل خود زمزمه کرد : ای مادر ....
نمی ترسی کودکم زانوی غم بغل بگیرد؟
نا مادری نباش برای کودک احساسم
کمی برایش مادری کن ...
بيا برويم رو به روی بادِ شمال
آن سوی پرچين گريهها
سرپناهی خيس از مژههای ماه را بلدم
که بیراههی دريا نيست.
ديگر از اين همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم خستهام
بيا برويم!
آن سوی هر چه حرف و حديثِ امروزست
هميشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست
میتوانيم بدون تکلم خاطرهئی حتی کامل شويم
میتوانيم دمی در برابر جهان
به يک واژه ساده قناعت کنيم
من حدس میزنم از آوازِ آن همه سال و ماه
هنوز بيت سادهئی از غربتِ گريه را بياد آورم.
من خودم هستم
بی خود اين آينه را رو به روی خاطره مگير
هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله برخاستم...
(سید علی صالحی)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)