تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 18 از 58 اولاول ... 814151617181920212228 ... آخرآخر
نمايش نتايج 171 به 180 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #171
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    نذر
    او نذر کرده بود یک جفت سار را آزاد کند
    و فراموش کرده بود
    مثل همه ی چیزهای دیگری که فراموش کرده بود
    سارها، آن پرنده های کوچک اما باورشان نمی شد.
    در قفس به انتظار او بودند.
    و نمی دانستند مردی که قلبش را به تکه زمینی فروخته بود،
    دیگر برای آزاد کردنشان نمی آمد

  2. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #172
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    قصه شب

    مرد موقع بازگشت به اتاق خواب گفت :« مواظب باش عزیزم ،اسلحه پر است »
    زن که به پشتی تخت تکیه داده بود گفت :«این را برای زنت گرفته ای ؟»
    « نه ، خیلی خطرناک است ، می خواهم یک حرفه ای استخدام کنم .»
    « من چطور م ؟»
    مرد پوز خندی زد :« با مزه است ، اما کدام احمقی برای آدم کشتن یک زن استخدام می کند؟»
    زن لبهایش را مرطوب کرد ، لوله اسلحه را به طرف مرد گرفت .
    « زن تو .»


    جفری وایت مور

  4. 4 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #173
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    حوادث

    رجینالد کوک پیش از ازدواج با سیسیل نورتوود ، سه همسرش را به خاک سپرده بود .
    به سیسیل گفت :« حوادث تاسف بار .»
    سیسیل جواب داد :« چقدر غم انگیز ، آنها ثروتمند بودند ؟»
    رجینالد گفت :« و زیبا .»
    آن ها ماه عسل شان را در کوه های آلپ گذراندند .
    بعد ها ، سیسیل به همسرش تازه اش گفت :« میدانی ، عزیزم ، شوهر اول من در یک حادثه تاسف بار در کوهستان کشته شد .»
    جاستین مارلو جواب داد :« چقدر غم انگیز.»


    مارک کوهن

  6. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #174
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    9 دوست داشتن واقعی...

    دختر کوچک به مهمان گفت:ميخواي عروسکهامو ببيني؟
    مهمان با مهرباني جواب داد:بله.
    دخترک دويد و همه ي عروسکهاشو آورد،بعضي از اونا خيلي بانمک بودن .دربين اونا يک عروسک باربي هم بود.
    مهمان از دخترک پرسيد:کدومشونو بيشتر از همه دوست داري؟
    و پيش خودش فکر کرد:حتما" باربي.
    اما خيلي تعجب کرد وقتي که ديد دخترک به عروسک تکه پاره اي که يک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:اينو بيشتر از همه دوست دارم.مهمان با کنجکاوي پرسيد:اين که زياد خوشگل نيست! دخترک جواب داد:آخه اگه منم دوستش نداشته باشم ديگه هيشکي نيست که باهاش بازي کنه و دوستش داشته باشه ،اونوقت دلش ميشکنه...
    نقل از کتاب در پناه او

  8. 4 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #175
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    فروشی(ارنست همینگوی)

    فروشی.کفش نوزاد.پوشیده نشده.

    for sale: Baby shoes, never worn

  10. 7 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #176
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    کودک پیر

    پیرمرد ادای کودکان را در می آورد.گاهی با هم سن و سالان خود در آسایشگاه سالمندان به بی کسی خود
    می گریست. به بازی بی انتهای زندگی رنگ فراموشی می زد.خود را برای مرگ آماده می کرد، انگار.صبحانه اش را که روی میز گذاشته بودند، دست نخورده برگرداندند.راستی برای ورزش صبحگاهی هم نیامده بود.

  12. 5 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #177
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    A(nta)rctic
    پست ها
    16

    پيش فرض

    فروشی(ارنست همینگوی)

    فروشی.کفش نوزاد.پوشیده نشده.
    خیلی زیبا بود مهرداد

    نمیدونم غم از دست دادن کودک رو باید در این داستان بسیار کوتاه ولی بسیار عمیق دید یا بی‏مهری والدینش رو یا چیزی دیگر.

  14. #178
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    نخستین دوست

    ده ساله بودیم که با همدیگر آشنا شدیم.با هم به یک مدرسه می رفتیم.سوار یک مینی بوس می شدیم.به
    شوخی بچه های دیگر با هم می خندیدیم.جشن تولد یازده سالگی ام به من یک هدیه دادی.دفترچه یادداشتی
    که خودت درست کرده بودی.فردای آن روز که نیامدی دلم گرفت و گریه کردم. مادرم می گفت بی خود گریه نکرده ای، خوآن با خانواده اش به دره افتادند.
    توی دفترچه هیچ چیز ننوشته ام تا مثل دوستی مان پاک بماند.


    (تقدیم به دوستی که بی نهایت خاطرش واسم عزیزه )

  15. 13 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #179
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    با وزش بادها
    زن با باد جنوب به قلب مرد راه یافت. مرد از باد غربی به ذهنیت زن پی برد. باد شرقی مرد را با روح زن آشنا کرد.
    آن‌گاه وضعیت جوی دگرگون شد و تمامی بادها به یک‌باره وزیدند. طوفانی عظیم و دوار پدید آوردند و زن همراه باد شمالی مرد را ترک کرد و قلب او از یخ پوشیده شد.


    ریچارد ام.شارپ

  17. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #180
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    آن مردی دانا بود که گفت : لاک پشت ها هم عاشق میشن ولی تحمل درد عشق براشون راحته چون حداقل عشقشون آروم آروم ترکشون میکنه...!

  19. 6 کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •