- دِ وقتي ميگم بچه اي، نگو چرا... بايد مي پرسيدي و لحظه به لحظه از او دلجويي مي كردي.
شايد خيلي سختي كشيده، حتم دارم انتظار نداشته توي يه مملكت غريب، تنها و بي دفاع رهاش كني و برگردي.... مسلما ازت گله داره... اين طوري نميشه... بايد يه دسته گل بگيري و با هم بريم منزلش.... هم با خانواده اش آشنا مي شيم و هم از اوضاع و احوالي كه بهش گذشته مطلع ميشيم.... اين طوري هم فاله و هم تماشا.
- فكر نكنم كار درستي باشه. ديدي پاي تلفن چي گفت، خانواده اش از رابطه ما چيزي نمي دونن.
عاليه كفري بود.
- از دست تو دلم مي خواد سرم رو بكوبم به ديوار... بچه تو چقدر خنگي.
نمي دونم با اين هوشت چطور پرونده هاي به اون مشكلي رو حل مي كني.
- به جون خودم حل كردن پرونده ها و دستگيري مجرمين خيلي راحت تر از پي بردن به درون شما زنهاست... منكه از اين كارها سر در نميارم.
- ببين پسرم! غزاله در ماجراي گروگان گيري، فداكاري بزرگي كرده.
در ضمن حكم برائتش هم صادر شده، اما تو كه خودش رو نديدي تا حضورا تشكر و قدرداني كني.... حالا براي اينكه توي يه كشور غريب رهاش كردي، يه عذرخواهي يه تبريك براي بازگشت و تبرئه شدنش بدهكاري.
- انگار راست ميگي! فكر كنم بايد شما رو به جاي دستيارم استخدام كنم.
- بلند شو پدرسوخته.... بلند شو ادا درنيار.
در ضمن خودتون زحمت جمع و جور كردن اتاقتون رو بكشيد.
- نوكرتم.
- من نوكر پر دردسر نمي خوام.