پادشه بايد که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند . آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد يا نرسد.
نشايد بنی آدم خاکزاد
که در سرکند کبر و تندی و باد
تو را با چنين گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی ، از آتشی
پادشه بايد که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند . آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد يا نرسد.
نشايد بنی آدم خاکزاد
که در سرکند کبر و تندی و باد
تو را با چنين گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی ، از آتشی
بدخوی در دست دشمن گرفتار ست که هرکجا رود از چنگ عقوبت او خلاص نيابد.
اگر زدست بلا بر فلک رود بدخوی
زدست خوی بد خويش در بلا باشد
چو بينی که در سپاه دشمن تفرقه افتاده است تو جمع باش وگر جمع شوند از پريشانی انديشه کن.
برو با دوستان آسوده بنشين
چو بينی در ميان دشمنان جنگ
وگر بينی که باهم يک زبان اند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ
سر مار به دست دشمن کوب که از احدی الحسنيين خالی نباشد ، اگر اين غالب آمد مار کشتی و گر آن ، از دشمن رستی.
به روز معرکه ايمن مشو زخصم ضعيف
که مغز شير برآرد چو دل زجان برداشت
خبری که دانی که دلی بيازارد تو خاموش تا ديگری بيارد.
بلبلا مژده بهار بيار
خبر بد به بوم باز گذار
پادشه را خيانت کسی واقف مگردان ، مگر آنکه بر قبول کلی واثق باشی وگرنه در هلاک خويش سعی می کنی.
بسيج سخن گفتن آنگاه کن
که د انی که در کار گيرد سخن
فريب دشمن مخور و غرور مداح مخر که اين دام رزق نهاده است و آن دامن طمع گشاده . احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمی فربه نمايد .
الا تانشنوی کمدح سخنگوی
که اندکگ مايه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش برنياری
دوصد چندان عيوبت برشمارد
متکلم را تا کسی عيب نگيرد ، سخنش صلاح نپذيرد .
مشو غره بر حسن گفتار خويش
به تحسين نادان و پندار خويش
همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود بجمال.
يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند
چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من
درست نيست خدايا يهود ميرانم
يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند
وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند . حريص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سير . حکما گفته اند : توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به يک نان تهی پر گردد
نعمت روی زمين پر نکند ديده تنگ
پدر چون دور عمرش منقضی گشت
مرا اين يک نصيحت کرد و بگذشت
که شهوت آتش است از وی بپرهيز
به خود بر ، آتش دوزخ مکن تيز
در آن آتش نداری طاقت سوز
به صبر آبی برين آتش زن امروز
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)