تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 18 از 18 اولاول ... 81415161718
نمايش نتايج 171 به 174 از 174

نام تاپيک: عرفان نظر آهاری

  1. #171
    داره خودمونی میشه nahal93's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2012
    پست ها
    22

    پيش فرض

    رو دستش دست نیشت نظرآهاری.محشره...نگاهش به طبیعت و عرفانی که باهاش مخلوط میکنه بی نظیره

  2. #172
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    دیوارهای دنیا بلند است
    و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار …
    مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را
    از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد
    گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار .
    آن طرف حیاط خانه ی خداست …
    و آن وقت هی در می زنم در می زنم در می زنم
    و می گویم دلم افتاده تو حیاط شما
    می شود دلم را پس بدهید !؟
    کسی جوابم را نمی دهد
    کسی در را برایم باز نمی کند
    اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
    همین …
    و من این بازی را دوست دارم
    همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار
    همین که …
    من این بازی را ادامه می دهم
    و آنقدر دلم را پرت می کنم
    آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند
    تا دیگر دلم را پس ندهند
    تا آن در را باز کنند و بگویند
    بیا خودت دلت را بردار و برو …!
    آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم
    من این بازی را ادامه می دهم …

  3. #173
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    برف ها ...


    کم کم آب می شود


    شب ...


    ذره ذره آفتاب می شود


    و دعای هر کسی


    رفته رفته توی راه


    مستجاب می شود.

  4. #174
    در آغاز فعالیت framin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    3

    پيش فرض عرفان نظری آهاری

    بار اول که این متن رو خوندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم،
    فکر می کنم از زیباترین نوشته های خانم نظری باشه.
    امیدوارم دوستان از خوندنش لذت ببرند
    ....
    شاید
    مرا دیگر نشناسی، شاید مرا به یاد نیاوری. اما من تو را خوب می‌شناسم. ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه‌مان همسایه خدا.یادم می‌آید گاهی وقت‌ها می‌رفتی و زیر بال فرشته‌ها قایم می‌شدی. و من همه آسمان را دنبالت می‌گشتم؛ تو می‌خندیدی و من پشت خنده‌ها پیدایت می‌كردم.
    خوب یادم هست كه آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود. نور از لای انگشت‌های نازكت می‌چكید. راه كه می‌رفتی ردی از روشنی روی كهكشان می‌ماند.
    یادت می‌آید؟ گاهی شیطنت می‌كردیم و می‌رفتیم سراغ شیطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می‌كردی و او كفرش در می‌آمد. اما زورش به ما نمی‌رسید. فقط می‌گفت: همین كه پایتان به زمین برسد، می‌دانم چطور از راه به درتان كنم.
    تو شلوغ بودی، آرام و قرار نداشتی. آسمان را روی سرت می‌گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می‌پریدی و صبح كه می‌شد در آغوش خدا به خواب می‌رفتی.
    اما همیشه خواب زمین را می‌دیدی. آرزویی رویاهای تو را قلقلك می‌داد. دلت می‌خواست به دنیا بیایی. و همیشه این را به خدا می‌گفتی. و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. من هم همین كار را كردم، بچه‌های دیگر هم، ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد.
    تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را. ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا. ما گم شدیم و خدا گم شد...

    دوست من، همبازی بهشتی‌ام! نمی‌دانی چقدر دلم برایت تنگ شده. هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می‌زند: "از قلب كوچك تو تا من یك راه مستقیم است، اگر گم شدی از این راه بیا"

    بلند شو. از دلت شروع كن. شاید دوباره همدیگر را پیدا كنیم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •