آخه خداجون؛
چي بگم وقتي خودت همه چي رو ميدوني؟
من بد،من گناهكار،امّا تو خداي مني.اگه تو هم جوابمو ندي كه ديگه من كسي رو ندارم.دلم خوش بود كه مثل امروزي كه تولّد امام زمانمه، جوابمو ميدي، امّا واي بر من كه امروز هم منو نخواستي خدا....
آخه خداجون؛
چي بگم وقتي خودت همه چي رو ميدوني؟
من بد،من گناهكار،امّا تو خداي مني.اگه تو هم جوابمو ندي كه ديگه من كسي رو ندارم.دلم خوش بود كه مثل امروزي كه تولّد امام زمانمه، جوابمو ميدي، امّا واي بر من كه امروز هم منو نخواستي خدا....
اينايي كه ميگم مناجات نيستن،شكايتم نيستن.نميدونم،هر اسمي كه ميخواي براشون بذار.
فقط ميخوام بگم من آدمم خدا،آدم.نه موش آزمايشگاهي.ديگه خسته شدم خدا...مگه من ازت خواسته بودم كه بيام تو اين دنياي لعنتي؟ مگه من چي كارت كرده بودم خدا...ميگن وقتي يكي رو دوست داري هي صبرشو ميسنجي،من كه بندتم خدا،اگه كسي رو دوست داشته باشم،يك لحظه هم طاقت غمشو ندارم....پس با اين حساب اگه از من بدت نياد،چندان خوشتم نميياد....من نماز ميخونم،قرآن ميخونم،روزه ميگيرم،هر كاري كه بايد رو ميكنم.....آره گناهم ميكنم امّا چه وقتايي گناه كردم خدا؟
يادته چند روز پيش كه خوشحال بودم چند ركعت نماز خوندم؟چندتا سجدهي شكر كردم؟آره وظيفم بود خدا. ميدونم.امّا آخرين باري كه گناه كردم كي بود خدا؟وقتي هر چي صدات كردم تاثيري نداشت.اين توجيه نيست خدا.دارم برات تعريف ميكنم.وقتي فكر ميكنم دور و برم هر كي هر غلطي ميخواد ميكنه،همه جور گناه تو رو ميكنه،امّا همه چي براش مرتّبه،آتيش ميگيرم خدا.نه از روي حسد،از روي بدبختي.از روي بيچارگي.از روي بي لياقتي.دلم خيلي پر خدا....
...همهي زورمو ميزنم كه بندهي خوبي برات باشم،بعضي وقتا زورم نميرسه،ميزنم جادّه خاكي،قبول دارم خدا.امّا بعد دوباره خوب ميشم و منتظر يه نگاه تو ميمونم...يه نظر خدا...نه...خبري نيست...دوباره جادّه خاكي...دوباره خوب ميشم.....
من دوست دارم خدا...من چه جوري تو رو خواستم...تو چه جور ازم گذشتي....من آدمي نيستم كه اعتقاداتمو از دست بدم...تو هميشه براي من خدايي،هميشه ارحم الرّاحميني،نماز،قرآن،روزه ......همش سر جاشه....امّا اگه نعوذ باالله من خدا بودم، هيچ وقت با بندم اين كارو نميكردم....من هر چقدر هم بد باشم.... ته ته قضيّه،ميام طرف تو....
به ما بندههات سفارش كردي كه هر جا هر كمكي از دستمون بر مياد،انجامش بديم،اگه ديديم يكي دلش شكسته،دلشو به دست بياريم،اگه كسي جا موند،دستشو بگيريم برسونيمش....
حالا خودت چي خدا؟دلم شكسته،جا موندم،وا موندم،نميكشم،دستم خشك شد بس كه بالا گرفتمش تا بگيري دستمو....كجايي پس خدا،مردم.......
Last edited by Mahdi_Shadi; 03-09-2007 at 15:30.
خداجونم می دونم خیلی بدم
میدونم هر چی که تو خوبی در عوضش من بد و یه جورایی خیلی نارفیقم
خدای خوبم می خوام بگم خیلی دوستت دارم
نه به خاطر ترس از جهنمی که میگن آدم بدایی مثل منو میندازی تونجا
نه به خاطر طمع بهشتیرو که میگن من نمیتونم برم اونجا
نه به خاطر اینکه ازت چیزی می خوام! ولی نه یه چیز خیلی بزرگ ازت می خوام
ازت می خوام که همیشه پیشم بمونی و تنهام نزاری
خدای خوبم هر وقت فکر کردم تنهایی اومدی سراغمو منو از غم و غصه هام نجات دادی
خلاصه خیلی چاکریم خدا جون
می دونم نمیتونم شکرتو به جا بیارم اما خیلی دوستت دارم![]()
خداوندا به من توفيقي ده که فقط يک روز بنده مخلص تو باشم که مي دانم حتي ساعتي اين چنين بودن بس دشوار است.
خدايا يا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتي نيست از دلم بيرون کن يا به من صبري ده که کساني را که دوستم ندارم دوست داشته باشم.
خدايا سينه ام را چنان بگشاي که درد هاي تمام عالم را در آن جاي دهم. حتي درد محکوم شدن به گناه هاي ناکرده ام را.
خدايا به من ذره اي از رحمت بيکرانت را ببخش تا بتوانم آنانکه محبتم را تقديمشان کردم و تحقير شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم.
خداوندا دستانم خالي اند و دلم غرق در آمال . يا به قدرت بيکرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتي خالي کن.
خدايا مي دانم که نادانم به ذره اي از علم بيکرانت دانايم کن.
بارالها زبانم در ستايش تو قاصر است به من زباني عطا کن تا گوشه اي اندک از رحمت بيکرانت را سپاس گويم.
خداوندا راه گم کرده ام ، هدايتم کن.
خدايا قلبم را از تمام کينه ها پاک کن که غير از تو کسي را بر اين کار قادر نيست.
خدايا شکم را به باور ، باورم را به ايمان و ايمانم را به يقين مبدل فرما.
خداوندا به من صبري ده که بر سيلي دشمنان بخندم و با خنجرهاي دوستان به رقص آيم.
خدايا شرکم را به يکتاييت ، ضعفم را به قدرتت، جهلم را به علمت، حماقتم را به حکمتت، گناهانم را به رحمتت، عصيانم را به عزتت، تيرگي دلم را به نورت، بي حرمتي هايم را به قداستت، تنگ دستي و بخلم را به کرمت و ناسپاسي ام را به لطفت ببخش.
خدايا به خير و شر خود آگاه نيستم به علمت و به رحمتت هر آنچه خير من در آن است بر من فرو فرست و هر آنچه شري براي من در آن است از من دور گردان.
خدايا به من بياموز چگونه هنگامي که دستانم را بسته اند و زبانم را بريده اند بر ظلمي که با چشمانم مي بينم صبر کنم.
خدايا به من يقيني ده که جز تو در هستي هيچ چيز نبينم.
خدايا به من دلي ده که جز مهر تو در آن هيچ مهري را راه نباشد.
خدايا به من قلبي ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفريده توست.
خدايا به من زباني ده که جز بر حمد تو گويا نگردد.
خدايا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خير من است بر زبانم جاري کن تا از تو تمنايش کنم که خود بسيار نادانم.
خدايا خواسته هايم بسيارند ولي هيچ چيز در قبال آنها ندارم. پس تو از مخزن بي انتهاي کرمت آنها را به من عطا کن.
خداوندا با تمام آنچه تو به من عطا کردي مي خوانمت پس دعايم را اجابت![]()
از تو مهربا ن تر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم؟
از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد،بی آنکه سرزنشم کند؟
در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر یک به سویی می گریزند،جز تو چه کسی شمعی در دلم روشن می کند؟
خوبا،مرا به خاطر همه ی نامه هایی که برای تو ننوشتم،ببخش!مرا به خاطر همه ی دردهايي كه باتو بازگو نكردم،ببخش!
من می توانستم در یک بعد از ظهر زیبا شاخه ای گل به تو بدهم،اما پاییز اجازه نداد !!!
بهترینا،صدایم راببخش! لبهایم را ببخش! اشکهایم را ببخش! از تو مهربانتر کیست که سرگذشت دستهایم را برایش بنویسم و از فاصله ها گله کنم؟
این که میگویم دل است,این که میگویم دنیاست,این که میگویم تویی تو ,تویی که مرا آفریدی در ظلمت گاه ابدی ....همیشه کشاکش بین شب و صبح را میبینم و با خود میگویم تا کی آخر تا کی من باید شاهد رسوایی طبیعت باشم....چیست که مرا در این نیستگاه همیشه در غم نگه میدارد...اما نه نمیخواهم فعل امدم را صرف کنم..میخواهم بگویم میایم اما نه الان زمانی که این دنیا را شکست دادم...زمانی که به همه افریده هایت اثبات کردم امانت نگه داره خوبی هستم...زمانی که گوهری را که بر من ارزانی داشتی به صاحبش دهم....به تنهاییت قسم اگر تمام مخلوقانت درمقابلم بایستن همه را به نیستی میفرستم....من انسانم با قلبی که ز وجود تو نشئت میگرد....پس خواهم رسید به صاحب زمان پر تاب دلم خواهم رسید
آنگاه كه نام و نشانت را پرسيدم ، تو را آشناى خودم خواندم!
و تو گفتى كه نامم را بر صفحه ى دلت نوشتى و مرا آشناى دلت خواندى!
روزها و شب ها به اين آشنايى دل بستم وخود را بر ابرهاى خيالم نشاندم تا شاهد ريزش
باران محبت باشم...
آنقدر بر ابرهاى خيالم نشستم تا آفتاب داغ بيدارى مرا بشدت نا آرام كرد...
و آنگاه كه بيدار شدم ...
ابر خيالم از آسمان دلم زدوده شده بود و آفتاب بيدارى همه جا را به نور خودش
وابسته كرده بود...
ساكت و مبهوت در بيدارى خودم تنها شدم كه ...
او را احساس كردم...
او آشناترين آشنايان بود و مرا قبل از تو شناخته بود و اين من بودم كه او را
فراموش كرده بودم ...
آنگاه دريافتم كه تو بيگانه اى بيش نيستى ...
بيگانه ى من ، مرا به تو حاجتى نيست !
و باز در سكوت خود فرو رفتم
و سرودم :
اى آشناى آسمانى ام !
مرا از اين گناه فراموشى پاكم كن ...
اى آشناى هميشه آشناى من !
مرا به خودت آشناتر كن !
آميــــــــــــــــــــــ ــــــن
نهر محبت تو
ای سلطان سرزمین پهناور دل کوچکم !
ترا در کوچکترین ذرات آرزوهایم ،
ترا در اعماق سیاهی وجودم ،
در کم ارزشترین نفسهای بریده بریده ام ،
در کوتاهترین لحظه های بیاد تو بودنم ،
در دوردست ترین نقاط ناشناخته شادی هایم ،
در کشدارترین شب تنها به تنهائی فرورفتنم ،
در قوس و قزح نادیده دل مطرود و غمگینم ،
در شناورترین بلم بی سرنشین آرامشم ،
در بلندترین قله فریاد احتیاجم ،
در بیرحم ترین دمهای سرد ناامیدی و بی پناهیم ،
آرزومندم.
ای بزرگترین مهربان دردمندان....ای تو آرامش به شبهای عاشقان...ای یادت تمام انعکاس آسمان در صفحه ی دل...میخوانمت امروز دیگر میخوانمت....همیشه در دلم با تو سخن میگفتم اما امروز آنقدر فریاد میزنم که همه خلایقت صدایم را بشنوند....کسانی که مرا لایق مقامی که به من دادی نمیدانستند...کسانی که بر من سجده نکردند...و کسانی که هم نوع من بودن ولی از آدمیت اسمش را داشتند...
میخواهم امروز نام کسی را برایم بر آسمانت بنویسی...میخواهم امروز مرا تا شب در عرشت به گردانی تا تمام جهان فریاد عشق مرا بشنوند...میخواهم امروز خودم را از این راز خلاص کنم میخواهم همه بدانند که صاحب گوهرم را یافتم....میخواهم بگویم پیدا کردم نیمه ی دوم آدمیتم را...بزرگترین هدیه ات به من را..آری یافتمش
خدايا به خودت قسم که ديگه دلي ندارم
سوخته دلي هست که اگر لايقش بداني ارزومند لطف و کرم توست
خدايا بهش بگو
من خودمو تو پيچ و خم کوچه هاي عشق و دلتنگي گم کردم
دلسوخته دلي هستم که در روياي يافتن بهشت تو در اين کره خاکي دل به
عشق کسي باختم که بيگانه با عشق بود
بهش بگو از روياي عاشق ديروز جز ويرانه اي چيزي نمانده
کاش ويرانگرم بود و ميديد که چطور منو به دست لحظه هاي درد سپرد و رفت !!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)