تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 18 از 42 اولاول ... 814151617181920212228 ... آخرآخر
نمايش نتايج 171 به 180 از 418

نام تاپيک: اشعار مادر

  1. #171
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    12 مـــــادر ، خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر ، سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر ...


    وقتی که تو ۱ ساله بودی، مـــــادر ، بِهت غذا ميداد و تو رو تر و خشک می کرد ...
    تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردی!


    وقتی که تو ۲ ساله بودی، مـــــادر ، بهت ياد داد تا چه جوری راه بری.
    تو هم اين طوری ازش تشکر مي کردی، که وقتی صدات می زد، فرار مي کردی!


    وقتی که ۳ ساله بودی، مـــــادر ، با عشق، تمام غذايت را آماده می کرد.
    تو هم با ريختن ظرف غذات ، کف اتاق ، ازش تشکر مي کردی!


    وقتی ۴ ساله بودی، مـــــادر ، برات مداد رنگی خريد.
    تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوری، ازش تشکر مي کردی!


    وقتی که ۵ ساله بودی، مـــــادر ، لباس شيک به تنت کرد تا به مهد کودک بری.
    تو هم، با انداختن ( به عمد ) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی !


    وقتی که ۶ ساله بودی، مـــــادر ، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
    تو هم، با فرياد زدنِ : من نمی خوام برم!، ازش تشکر مي کردی ...!



    وقتی که ۷ ساله بودی، مـــــادر ، برات یک توپ فوتبال خريد.
    تو هم، با شکستن پنجره همسايه کناری ، ازش تشکر کردی!!!


    وقتی که ۸ ساله بودی، مـــــادر ، برات بستنی خريد.
    تو هم، با چکوندن ( بستنی ) به تمام لباست، ازش تشکر کردی!



    وقتی که ۹ ساله بودی، مـــــادر ، هزينه کلاس پيانوی تو رو پرداخت.
    تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای ياد گيری پيانو، ازش تشکر کردی!



    وقتی که ۱۰ ساله بودی، مـــــادر ، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره...
    تو هم با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی!


    وقتی که ۱۱ ساله بودی، مـــــادر ، تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد.
    تو هم، ازش تشکر کردی: ازش خواستی که در يه رديف ديگه بشينه!!!


    وقتی که ۱۲ ساله بودی، مـــــادر ، دلسوزانه تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِيِونی بر حذر داشت.
    تو هم، ازش تشکر کردی: صبر کردی تا از خونه بيرون بره و بعد ...


    وقتی که ۱۳ ساله بودی، مـــــادر ، بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه ای نداری!



    وقتی که ۱۴ ساله بودی، مـــــادر ، هزينه اردو يک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
    تو هم،ازش تشکر کردی: با فراموش کردن نوشتن يک نامه ساده !!!



    وقتی که ۱۵ ساله بودی، مـــــادر ، از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره و ابراز محبت کنه ...
    تو هم، ازش تشکر کردی: با قفل کردن درب اتاقت!


    وقتی که ۱۶ ساله بودی، مـــــادر ، بهت رانندگی ياد داد ...
    تو هم ،هر وقت که مي تونستی ماشين رو بر مي داشتی و مي رفتی ؛ اینجوری ازش تشکر کردی!


    وقتی که ۱۷ ساله بودی، مـــــادر ، منتظر يه تماس مهم بود ...
    تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اينطوری ازش تشکر کردی!


    وقتی که ۱۸ ساله بودی، مـــــادر ، در جشن فارغ التحصيلی دبيرستانت، از خوشحالی گريه می کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، اينطوری که تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدی!



    وقتی که ۱۹ ساله بودی، مـــــادر ، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمي خواستی جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتی و بچه ننه نشون بدی!!!


    وقتی که ۲۰ ساله بودی، مـــــادر ، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصی به عنوان همسر مد نظرت هست؟
    تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره!!!


    وقتی که ۲۱ ساله بودی، مـــــادر ، بهت پيشنهاد خط مشی برای آينده ات داد.
    تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم!!!


    وقتی که ۲۲ ساله بودی، مـــــادر ، تو رو در جشن فارغ التحصيلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
    تو هم،ازش تشکر کردی، ازش پرسيدی که: مي تونی هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کنی؟!



    وقتی که ۲۳ ساله بودی، مـــــادر ، برای اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن اين جمله، پيش دوستات: اون اثاثيه ها زشت و قدیمی هستن!


    وقتی که ۲۴ ساله بودی، مـــــادر ، دارايی های تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
    تو هم با دريدگی و صدايی ( که ناشی از خشم بود ) فرياد زدی: مــادررر،لطفا تو کارام دخالت نکن!!!


    وقتی که ۲۵ ساله بودی، مـــــادر ، کمکت کرد تا هزينه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گريه می کرد بهت گفت که: دلم خيلی برات تنگ می شه...
    تو هم ازش تشکر کردی، اينطوری که، يه جای دور رو برای زندگيت انتخاب کردی!!!



    وقتی که ۳۰ ساله بودی، مـــــادر ، از طريق شخص ديگه ای فهميد که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
    تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردی، همه چيز ديگه تغيير کرده!!!


    وقتی که ۴۰ ساله بودی، مـــــادر ، بهت زنگ زد تا روز تولد يکی از اقوام رو يادآوری کنه.
    تو هم با گفتن "من الان خيلی گرفتارم" ازش تشکرکردی!



    وقتی که ۵۰ ساله بودی، مـــــادر ، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت.
    تو هم با سخنرانی کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردی!!!


    و سپس، يک روز، مـــــادر ، به آرامي از دنيا ميره و تمام کارهايی که در حق مادرت انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود مياد ...






    مــــادر

    مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر ***خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر
    در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست ***سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر

    ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر ***یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر
    مهر است سراسر وجودش تــا هـست ***ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر

    هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد ***یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید
    چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن ***در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد

    چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر ***آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر
    ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی ***آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر

    در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست ***دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست
    در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر ***شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست








    .

  2. 4 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #172
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    12 مـــــادر ، عشق واقعی مادر ...


    عشق واقعی

    شبی پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود صورتحساب !!!
    کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار
    مراقبت از برادر کوچکم 2 دلار
    نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3 دلار
    بیرون بردن زباله 1 دلار
    جمع بدهی شما به من : 12 دلار !!!

    مـــــادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این عبارت را نوشت:

    بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
    بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
    بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
    بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ
    و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که :

    هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.

    وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت: مامان ... دوستت دارم ،

    آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:

    قبلاً بطور کامل پرداخت شده ...








    در چشم های مادر
    آبی آسمانی
    روًيای سبز نوروز
    معنای زندگانی

    **********
    در پند های مادر
    شيرينی سعادت
    آسايش دو گيتي
    شادی بينهايت








    .

  4. 3 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #173
    داره خودمونی میشه P30 Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    36

    پيش فرض

    اي مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــا د ر...........
    مادر ...
    آسمان را سپاس كه باران چون گيسو اني به كوه بخشيد،
    كوهستان راسپاس كه رودها را به گسترهً دشتها بخشيد ،
    رودها را سپاس كه درخت را سيراب كرد .
    درخـت را سپاس كه پرنده بر شاخـسار خويـش ميهمهـان
    . كردپرنده را سپاس كه زندگي را چون خنياگري بيتاب
    به تحريرتغزل در آ‎‎‎ورد تو را سپاس مادر ،كه آسمان و
    رود و درخت و پرنده به مهر تو زندگي آموختند، و خدا
    را سپاس كه تورا چون سيب سرخ هوا به زمين بخشيد
    تورا سپاس كه باران شدي وبر كوير دلم باريدي رود شدي
    ومرا درخت خواستي پرنده شدي وترانهً انسان زيستن را
    زمزمه كردي من ميوهً دوست داشتني توام...؟
    شبهاي زمستاني قلبم را چراغي نيست و ظلمت روحم را،
    روشنايي ودر انزواي تنهائيم كور سوي اميد را نمي بينم
    چه بس شبها كه دلتنگي صورتم راشسته و خواهد شست
    وچه بسيار روزهايي كه بي قرارت بودم ولي ...
    غم هجران لحظه به لحظه به مرگ نز ديكترم خواهد كرد
    وهيچ كس راز دلتنگيهايم را نخواهد فهميد وهيچ چيز برلب
    نخواهم آوردچرا كه من گر فتار سنگيني سكوتي هستم كه
    گويا قبل از هر فريادي لازم است...
    با كدامين واژه تو را ستايش كنم كه هر چه مي گردم جمله اي نمي يابم
    كه خوبيهاي تو را معني كند و بيانگر همهً خوبيهاي تو باشد
    تو يي كه بر كوير زندگيم يك باره باران مهر مي شوي و غمهايم را مي شويي
    تو يي كه هر وقت دلتنگ مي شوم آغوش پر مهرت را بر رويم مي گشايي وبا
    دستان نوا ز ش گر ت غبار غم از چهره ا م مي زدايي هر گاه تو را استوار بر سجا ده
    نمازت مي بينم اشك در چشمانم حلقه مي بندد و آ ن گاه هست كه مي خواهم با
    يك بغل گل سرخ تو را در آغوش بگيرم و بگوييم دوستت دارم اي مادر.

  6. 3 کاربر از P30 Love بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #174
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    مادر ای مهر آسمان افروز

    گرمی ی کلبهء دل سردم

    بيتو در انعقاد تنهايی

    ماتمم حسرتم غمم دردم

    در طراوت سرای باغ اميد

    شاخه های شکستهء زردم

    بيتو تا زنده ام شکسته ترم

    دل پر عقده را کجا ببرم

    تا در اقليم کاج ها رفتی

    پايمال خزان غم شده ام

    از نم اشک صبح و گريهء شام

    همچو ديوار کهنه خم شده ام

  8. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #175
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    مادر

    ای مادرم چه پاکست

    آغوش پر زمهرت

    تو چون فرشته پاکی همچون خدا مقدس

    آغوش پر زنازت

    گهوارهء جهانست بس نرم و مهربانست

    آغوش تو مکانيست زيبا تر از دو. گيتی

    مادر مرا به ياد است

    هر ناز و هر گپ تو

    آن رنج هر شب تو

  10. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #176
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
    اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگي ما همه جا وول ميخورد
    هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
    در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
    بيچاره مادرم
    هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از اين بغل كوچه ميرود
    چادر نماز فلفلي انداخته بسر
    كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
    او فكر بچه هاست
    هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
    بيچاره پيرزن ، همه برف است كوچه ها
    او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
    آمد بجستجوي من و سرنوشت من
    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
    آمد كه پيت نفت گرفته بزير بال
    هر شب در آيد از در يك خانه فقير
    روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
    او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
    تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
    در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
    هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
    اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
    اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
    در ، باز و سفره ، پهن
    بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
    يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
    او مادر من است
    انصاف ميدهم كه پدر رادمرد بود
    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
    روزي كه مرد ، روزي يكسال خود نداشت
    اما قطارهاي پر از زاد آخرت
    وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
    اين مادر از چنان پدري يادگار بود
    تنها نه مادر من و درماندگان خيل
    او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
    خاموش شد دريغ
    نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
    با بچه ها هنوز سر و كله ميزند
    ناهيد ، لال شو
    بيژن ، برو كنار
    كفگير بي صدا
    دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
    او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
    اقوامش آمدند پي سر سلامتي
    يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
    بسيار تسليت كه بما عرضه داشتند
    لطف شما زياد
    اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
    اين حرفها براي تو مادر نميشود .
    پس اين كه بود ؟
    ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
    ليوان آب از بغل من كنار زد ،
    در نصفه هاي شب .
    يك خواب سهمناك و پريدم بحال تب
    نزديكهاي صبح
    او زير پاي من اينجا نشسته بود
    آهسته با خدا ،‌
    راز و نياز داشت
    نه ، او نمرده است .
    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
    او زنده است در غم و شعر و خيال من
    ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
    كانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
    آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
    هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق
    او با ترانه هاي محلي كه ميسرود
    با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
    از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
    اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
    وانگه باشكهاي خود آن كشته آب داد
    لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
    وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
    تا ساختم براي خود از عشق عالمي
    او پنجسال كرد پرستاري مريض
    در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
    تنها مريضخانه ، باميد ديگران
    يكروز هم خبر : كه بيا او تمام كرد .
    در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
    پيچيد كوه و فحش بمن داد و دور شد
    صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
    طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
    درياچه هم بحال من از دور ميگريست
    تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
    يك اشك هم بسوره ياسين چكيد
    مادر بخاك رفت .
    آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش كرد
    او هم جواب داد
    يك دود هم گرفت بدور چراغ ماه
    معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
    اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
    شايد كه جان او بجهان بلند برد
    آنجا كه زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
    اين هم پسر ، كه بدرقه اش ميكند بگور
    يك قطره اشك ، مزد همه زجرهاي او
    اما خلاص ميشود از سرنوشت من
    مادر بخواب ، خوش
    منزل مباركت .
    آينده بود و قصه بيمادري من
    ناگاه ضجه ئي كه بهم زد سكوت مرگ
    من ميدويدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر بناله برآورده از مغاك
    خود را بضعف از پي من باز ميكشيد
    ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
    خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
    ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
    باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
    چشمان نيمه باز :
    از من جدا مشو
    ميآمديم و كله من گيج و منگ بود
    انگار جيوه در دل من آب ميكنند
    پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
    خاموش و خوفناك همه ميگريختند
    ميگشت آسمان كه بكوبد بمغز من
    دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
    وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
    يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
    ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
    تنها شدي پسر .
    باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
    ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
    پيراهن پليد مرا باز شسته بود
    انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود :
    بردي مرا بخاك كردي و آمدي ؟
    تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
    ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
    اما خيال بود
    اي واي مادرم

    شهریار

  12. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #177
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    بیمارم ،مادر جان!
    میدانم،میبینی
    میبینم،میدانی
    میترسی،میلرزی
    از کارم،رفتارم،مادر جان!
    میدانم ،میبینی
    گه گریم،گه خندم
    گه گیجم،گه مستم
    و هر شب تا روزش
    بیدارم،بیدارم،مادر جان!
    میدانم،میدانی
    کز دنیا ، وز هستی
    هشیاری ،یا مستی
    از مادر،از خواهر
    از دختر،از همسر
    از این یک، وآن دیگر
    بیزارم،بیزارم،مادر جان!
    من دردم بی ساحل.
    تو رنجت بی حاصل.
    ساحر شو،جادو کن
    درمان کن،دارو کن
    بیمارم،بیمارم،بیمارم،مادر جان!

    مهدی اخوان ثالث

  14. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #178
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    تاج از فرق فلك برداشتن

    جاودان آن تاج بر سر داشتن

    در بهشت آرزو ره يافتن

    هر نفس شهدي به ساغر داشتن

    روز در انواع نعمت ها و ناز

    شب بتي چون ماه دربر داشتن

    صبح، از بام جهان چون آفتاب

    روي گيتي را منور داشتن

    شامگه ، چون ماه رويا آفرين

    ناز بر افلاك و اختر داشتن

    چون صبا در مزرع سبز فلك

    بال در بال كبوتر داشتن

    حشمت و جاه سليمان يافتن

    شوكت و فر سكندر داشتن

    تا ابد در اوج قدرت زيستن

    ملك هستي را مسخر داشتن

    بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است

    لذت يك لحظه مادر داشتن

    فریدون مشیری

  16. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #179
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    12 مـــــادر ، فرشته نگهبان ، مادر ...


    مـــــادر ، فرشته نگهبان من

    بعد از تو از کدام دریچه
    آسمان را به تماشا بنشینم
    و با کدام واژه عشق را معنا کنم
    بی تو
    همه‌ی فصلها خاکستری
    و همه‌ی ستاره ها خاموشند
    کیفر شکستن دل من چند جاده غربت
    و چند آسمان تنهایی است
    باور کن
    من هنوز هم
    به قداست چشمان تو ایمان دارم مـــــادر









  18. 2 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #180
    پروفشنال s2010's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    محل سكونت
    یه گوشه ازخاک ایران
    پست ها
    692

    پيش فرض

    من همین روبلدم رفیق بی کلک مادر

  20. 2 کاربر از s2010 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •