دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی
تجربه ئی است
غم انگیز غم انگیز.....
دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی
تجربه ئی است
غم انگیز غم انگیز.....
Last edited by salma_ar; 26-10-2007 at 21:59.
زخمی تر از همیشه
از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق
در انتظار مردن
با قامتی شکسته
از کوله بار غربت
در جستجوی مرهم
راهی شدم زیارت
رفتم برای گریه
رفتم برای فریاد
مرهم مراد من بود
کعبه تو رو به من داد
در آوار مغرورانه شب آوازی برآمد
که نه از مرغ بود و نه از دریا
وبار خستگی تبار خود را همه
من
بر شانه های فرو افتاده خویش
احساس کردم
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دوم دی ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان
این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده
فقط تو می دانی و من
لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است
لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو
حالا مرا ورق بزن ... دختر صفحه ی بعد سطر اول می نشیند
آن قدر منتظر تا به سطر دوم بیایی بی بهانه ، بگویی دوستت دارم و نقطه
مرا ورق بزن
نمی رنجم اگر باور نداری عشق پاکم را
که عاشق از عیار افتاده دراین عصر عیاری
يك نفرهست كه چون چلچله ها روز و شب شيفته پرواز است
توی چشمش چمنی ازاحساس توی دستش سبدی آواز است
يك نفر هست كه يادش هر روز چون گلی توی دلم می رويد
آسمان ، باد ، كبوتر ، باران قصه اش را به زمين می گويد
يك نفر هست كه از راه دراز باز پيوسته مرا می خواند
گاهگاهی به خودم می گوییم تا ابد توی دلم می ماند
در همین ویرانه خواهم ماندو از خاک سیاهش
شعرهایم را به ابی های دریا می رسانم
گر تو مجذوب کجا اباد دنیایی
من اما جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا می کشانم
موج وحشي ام که بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم....دريغ و درد
رشته ي وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستني است ؟
ديدمت شبي به خواب و سرخوشم
وه....مگر به خوابها ببينمت
تو ای صنم!که مرا دردلی چه سود از این
که میان من ودل هزار فرسنگ است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)