دیگر نه بی قراری من و کلمه
و نه بی تفاوتی کسی که تویی
اهمیت دارد
نه لب بی تبسم دی ماه
نه سکوت بی روزن این جمعه
نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
و چه قدر قمری ، کف دستم
دیگر نه بی قراری من و کلمه
و نه بی تفاوتی کسی که تویی
اهمیت دارد
نه لب بی تبسم دی ماه
نه سکوت بی روزن این جمعه
نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
و چه قدر قمری ، کف دستم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد رفت *** قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت *** مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
درآن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم
می دونم دلت گرفته ؛ من برات سنگه صبورم
چی شده تنها نشستی ؛ مثل تو از همه دورم
واسه من زندگی سرده ؛ نکنه تو هم غریبی
کاش می شد اشکهات و پاک کرد؛بمیرم تو هم بریدی؟
یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
دل ديونه ي عاشق ديگه طاقتي نداره
نگو تا اخر قصه قسمت من انتظاره
بي تو و بدون يادت لحظه هام پر از سكوته
بيا بشكن اين سكوت و ببين عاشق روبروته
شب من سياه و سرد ستاره چشماتو وا كن
نذار از نفس بي افتم من و از غصه رها كن
دل ديوانه تنها مثل دنيا بي وفا نيست
هر جاي دنيا كه باشي دل من از تو جدا نيست
تنها
اگر دمی
کوتاه آیم از تکرار این پیش افتاده ترین سخن که " دوستت می دارم "
چون تن دیسی بی ثبات بر پایه های ماسه
به خاک در می غلتی
پس از تو چه خواهد ماند
چون من بگذرم؟
با این همه
بغض ام اگر بترکد...
نه
پر کاهی حتی بر آب نخواهد رفت
می دانم !
مسلمانان مرا وقتی دلی بود *** که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم *** به تدبیرش امید ساحلی بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)