مردم ديدهي ما جز به رخت ناظر نيست
دل سرگشتهي ما غير تو را ذاكر نيست
اشكم احرام طواف حرمت ميبندد
گر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيست
مردم ديدهي ما جز به رخت ناظر نيست
دل سرگشتهي ما غير تو را ذاكر نيست
اشكم احرام طواف حرمت ميبندد
گر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيست
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد
شد دامن من دجلهی بغداد ز دستت
از دست تو فردا بروم داد بخواهم
تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت
بی شکر شیرین تو در درگه خسرو
بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
گر زانک بپای علمم راه نباشد
از دور من و خاک ره و داد ز دستت
تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر
فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت
توي راه عاشقي فرصت ترديدي نيست
مي دوني توقلب من نقطه تزويري نيست
گريه شبونه روجزتوكه تسكيني نيست
مثل اين شكسته دل هيچ دل غمگيني نيست
توچه ديدي كه بريدي توزهم پاشيدي
توچه بيهوده زمن رنجيدي
به چه جرمي چه گناهي تومنوسوزوندي
غم عالم به دلم كوبوندي
به تونفرين دل عاشق دل زار
تومنوغرق خجالت كردي
من آزاده مغروروببين
توچطوربنده عادت كردي
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم
یا مرا بر در میخانهی آن ماه برید
که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم
صورت من همه او شد صفت من همه او
لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم
نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست
چو بگویند مرا باید گفتن که منم
نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین
من به جان میزیم و سایهی جان است تنم
از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک
سالها هست که در آرزوی خویشتنم
مولاي سبزپوش اي اعتبارعشق
شاعرترازبهاراي تك سوارعشق
دراشك ريزباغ وقتي كه گل شكست
وقتي كه آفتاب درمن به شب نشست
نام عزيزتوفريادباغ بود
يادتودرخسوف تنهاچراغ بود
شب بي دريغ بود
من تلخ ونااميد
تومي رسيدي وخورشيدمي رسيد
وقتي پرنده هادلتنگ مي شدند
دلتنگ مي شدي
وقتي شكوفه هابي رنگ مي شدند
بي رنگ مي شدي
وقتي كه عاشقي ازعشق مي سرود
خرسندمي شدي
وقتي كه ترانه اي ازكوچه مي گذشت
لبخندمي شدي
اعجازتوبه من
جان دوباره داد
مولاي سبزپوش
يادت به خيرباد.....
بازم دال![]()
دید مجنون را عزیزی دردناک
کو میان ره گذر مي بیخت خاک
گفت ای مجنون چه میجویی چنین
گفت لیلی را همیجویم یقین
گفت لیلی را کجا یابی ز خاک
کی بود در خاک شارع در پاک
كاش لحظه هاي رفتن
نمي باريداشك چشمام
هق هق دلتنگي يامو
مي شكستم توي رگ هام
دل پرتحملم از
گريه من گله داره
چهره سرخ غرورم
ازشكستم شرمساره....
هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا
عیب ره مردان نتوان کرد آنرا
تقلید دو سه مقلد بیمعنی
بدنام کند ره جوانمردان را
باي باي تا فردا![]()
از تيـرگي و پيچ و خم راههاي ما
در تـاب و حلقه و سـر هر زلف گفتگوست
با آنكـه ما جفاي بُتان بيشتر بريم
مشتاق روي توسـت هر آنكس كه خوبروست
تیره زلفا بادهی روشن کجاست
دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست؟
جرعه زراب است بر خاکش مریز
خاک مرد آتشین جوشن کجاست؟
حلقهی ابریشم آنک ماه نو
لحن آن ماه بریشم زن کجاست؟
از دغا بازان نو یک جنس کو
وز حریفان کهن یک تن کجاست؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)